از دیده برون مشو که نوریتو همانی که دلم لک زده لبخندش را
آنکه هرگز نتوان یافت همانندش را
از دیده برون مشو که نوری
وز سینه جدا مشو که جانی
روزی تو مرا بینی،میخانه درافتادهیار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
روزی تو مرا میبینی،می خانه درافتاده
دستار گرو کرده،بیزار ز سجاده
دل بود از تو خسته ، جان بود از تو رستههر دم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
دل بود از تو خسته ، جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته ، از تو کجا گریزم؟!
مرگ اگر مرد است گو نزد من آیمرده بدم،زنده شدم،گریه بدم،خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم:)
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
ای دریغا که حریفان همه سر بنهادندگر در طلبت رنجی،مارا برسد شاید
چون عشق حرم باشد،سهل است بیابان ها
ای دریغا که حریفان همه سر بنهادند
باده عشق عمل کرد و همه افتادند
من و جام و می و معشوق ، الباقی اضافات استدردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم
یک بار به من قرعه عاشق شدن افتادتو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی *** تو نماینده فضلی تو سزاوار ثنایی
هر نا کس و کس می کند آزار دل من
با آنکه به گیتی سر آزار کسم نیست
مشفق کاشانی