مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
من ازآن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

حافظ
 
آرزویم بود و با خلقی بیانش کرده ام
وای بر من! آرزوی دیگرانش کرده ام
 
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید

حافظ
 
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند،چه بود فایده بینایی را؟!
 
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
سعدی
 
یار دل‌آزار من وفا نشناسد
وه ک عجب نعمتی‌ست یار وفادار

حافظ
 
راهی بزن که آهی،بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او،رطل گران توان زد
 
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش

صائب
 
شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
آتشی جاوید باشد در دل خاکسترم
 
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی و شرب مدام ما

حافظ
 
آب، آیینۀ عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است
فریدون مشیری
 
تو نیکی میکن و در دجله انداز
ک ایزد در بیابانت دهد باز
 
ز تمام بودنی ها،تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن،دلم آرزو ندارد
 
دل دادم و دل بستم و دلدار نفهمید
رسوای جهان گشتم و آن یار نفهمید
 
دلبر که جان فرسود از او
کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او
باشد که دلداری کند
 
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شده ام بي سر و سامان كه مپرس

حافظ
 
  • لایک
امتیازات: z@r@
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از تو متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
حمید مصدق
 
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دوسه رسوای دگر


حافظ
 
روی در کعبه ی این کاخ کبود آمده ایم
چون کواکب به طواف و به درود آمده ایم
 
مرا محکم بغل کن زنده خواهم شد به آسانی
که گرمای تنت در گردش خونم اثر دارد
 
Back
بالا