مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
زلف او دام است و خالش دانه ي آن دام و من
بر اميد دانه اي افتاده ام در دام دوست
حافظ
 
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
 
یک قطره ی آب بود با دریا شد
یک ذره ی خاک با زمین یکتا شد
 
دیشب از زمزمه عشق تو بیدار شدم
توجه کردی که به عشق تو گرفتار شدم
 
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقا خود رسان بازم
حافظ
 
ملامت گو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
 
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
 
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
 
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هرچه بر سر ما میرود، ارادت اوست
حافظ
 
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
«هاتف اصفهانی»
 
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که مارا چه رسید
از خاک برآمدیم و بر باد شدیم...
خیام
 
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
 
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
حافظ
 
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
 
یاد ایام جوانی جگرم خون می کرد

خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد

ایرج میرزا
 
#حافظ
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
 
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

حافظ
 
Back
بالا