مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وبال خوانده‌ام این دست را و می‌دانم
اگه به گردنت افتد، وبال هم خوب است
وبال خوانده‌ام این دست را و می‌دانم
اگه به گردنت افتد، وبال هم خوب است
تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم

سنگی به دست دارد و ما آبگینه‌ای
 
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
مرنج از بیش و کم
چشم از شراب این و آن بردار
که این ساقی
به قدر تشنگی پیمانه می‌سازد
 
مرنج از بیش و کم
چشم از شراب این و آن بردار
که این ساقی
به قدر تشنگی پیمانه می‌سازد
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم دین و ایمان تویی
 
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
زرنگ!:‌))))


مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده‌ای است
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست!

شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید
بِرویَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست
 
زرنگ!:‌))))


مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده‌ای است
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست!

شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید
بِرویَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست

ترک سجاده و تسبیح و ردا خواهم کرد
گذر از کوی تو چون باد صبا خواهم کرد

تا قلم در کف من تیشهٔ فرهاد بُود
تا ابد در دل این کوه صدا خواهم کرد
 
ترک سجاده و تسبیح و ردا خواهم کرد
گذر از کوی تو چون باد صبا خواهم کرد

تا قلم در کف من تیشهٔ فرهاد بُود
تا ابد در دل این کوه صدا خواهم کرد
در پردۀ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچ‌کس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست
 
در پردۀ اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچ‌کس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست
تصویر شاه بیت درخشان چشم تو
ای عشق! مطلع غزل ناتمام کیست

گودال آب و عکس تو ای ماه! ای دریغ!
زیبایی حلال تو امشب حرام کیست
 
تصویر شاه بیت درخشان چشم تو
ای عشق! مطلع غزل ناتمام کیست

گودال آب و عکس تو ای ماه! ای دریغ!
زیبایی حلال تو امشب حرام کیست
تا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت

هیچ وصلی بی جدایی نیست این را گفت و رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
 
تا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت

هیچ وصلی بی جدایی نیست این را گفت و رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
 
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
برقطره ی سر اشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری روشنی گوهر از کجاست!
 
تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری زدستم بر نمی آید
در پیش بی‌دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنم
گر شکوه‌ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

از گل شنیدم بوی او، مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او، در کوی جان منزل کنم
 
در پیش بی‌دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنم
گر شکوه‌ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

از گل شنیدم بوی او، مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او، در کوی جان منزل کنم
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
 
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یارو همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
 
یارو همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
منوچهر یک هفته با درد بود
دو چشمش پر آب و رخش زرد بود

چو دیهیم شاهی به سر بر نهاد
جهان را سراسر همه مژده داد
«شاهنامه»
 
منوچهر یک هفته با درد بود
دو چشمش پر آب و رخش زرد بود

چو دیهیم شاهی به سر بر نهاد
جهان را سراسر همه مژده داد
«شاهنامه»
درد عاشق را دوایی بهتر از معشوق نیست
شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید
 
دیوانه نبودم که دل از خلق بریدم
یک عمر نفهمید کسی حرف دلم را
ای عشق! نشد در گذر از جاده تقدیر
همراه تو باشیم همین چند قدم را

فریدون مشیری
 
دیوانه نبودم که دل از خلق بریدم
یک عمر نفهمید کسی حرف دلم را
ای عشق! نشد در گذر از جاده تقدیر
همراه تو باشیم همین چند قدم را

فریدون مشیری
آن تلخ‌وش که صوفی، اُم الخبائثش خواند
اشهی لنا و اهلی من قبلة العذارا
 
Back
بالا