مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ای غمت یار بی نوایی ها
با من از دیرش آشنایی ها

از چراغ رخت به خانه چشم
در شب تیره روشنایی ها
(کمال خجندی)
 
ای غمت یار بی نوایی ها
با من از دیرش آشنایی ها

از چراغ رخت به خانه چشم
در شب تیره روشنایی ها
(کمال خجندی)
از گریه‌ی بر خویشتن و خنده‌ی دشمن
جانکاه‌تر، آهی‌ست که از دوست برآید

کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغی‌ست که از من برباید
 
از گریه‌ی بر خویشتن و خنده‌ی دشمن
جانکاه‌تر، آهی‌ست که از دوست برآید

کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغی‌ست که از من برباید

دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا
این طفل، یتیم است در آغوش بگیرش

پیش تو مرا پیشکشی نیست جز این شعر
منت به سر من بگذار و بپذیرش
 
دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا
این طفل، یتیم است در آغوش بگیرش

پیش تو مرا پیشکشی نیست جز این شعر
منت به سر من بگذار و بپذیرش
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می‌توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله‌ی رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت! به پروانه نمی‌آید عشق!
 
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل کرد
می‌توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله‌ی رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت! به پروانه نمی‌آید عشق!
قطره ی اشکیم اما در درون دل نهان
گر به سوی دیده ره یابیم دریا می شویم
(مسکین بخارایی)
 
قطره ی اشکیم اما در درون دل نهان
گر به سوی دیده ره یابیم دریا می شویم
(مسکین بخارایی)

می‌زدگانیم ما، در دل ما غم بود

چاره‌ی ما بامداد رطل دمادم بود

راحت کژدم زده، کشته‌ی کژدم بود

می زده را هم به می دارو و مرهم بود

هر که صبوحی کند با دل خرم بود

با دو لب مشکبوی، با دو رخ حور عین
منوچهری
 
می‌زدگانیم ما، در دل ما غم بود

چاره‌ی ما بامداد رطل دمادم بود

راحت کژدم زده، کشته‌ی کژدم بود

می زده را هم به می دارو و مرهم بود

هر که صبوحی کند با دل خرم بود

با دو لب مشکبوی، با دو رخ حور عین
منوچهری

نیستم غمگین گر از من دل بریدند این و آن
عشق ورزیدن به جز تمرین تنهایی نبود
 
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست😀
 
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست😀
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود میگذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
 
من خود دلم از مهر تو لرزید، وگرنه
تیرم به خطا می رود اما به هدر نه!
دلخون شده ی وصلم و لب های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر، نه
با هر که توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟ آری! با اهل نظر؟ نه!
بدخُلقم و بدعهد، زبانبازم و مغرور
پشت سر من حرف زیاد است! مگرنه؟
یک بار به من قرعه ی عاشق شدن افتاد
یک بار دگر، بار دگر، بار دگر...نه!
 
هر بار دلم رفت و نگاهی به تو کردم
بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی
از شوق هم آغوشی و از حسرت دیدار
بایست بمیریم،
چه باشی، چه نباشی
 
هر بار دلم رفت و نگاهی به تو کردم
بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی
از شوق هم آغوشی و از حسرت دیدار
بایست بمیریم،
چه باشی، چه نباشی
یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند
دیوانگان بندی زنجیرها دریدند

بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان
گویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدند
 
دنیا اسیر فتنه و آشوب و جنگ بود
ما بیخیال معرکه شطرنج می‌زدیم
از حال ما ز اهل شریعت سوال شد
هر مذهبی به غیر جنون گفت مرتدیم!
 
دنیا اسیر فتنه و آشوب و جنگ بود
ما بیخیال معرکه شطرنج می‌زدیم
از حال ما ز اهل شریعت سوال شد
هر مذهبی به غیر جنون گفت مرتدیم!
می بینمت از دور و زیاد است همین هم
این سوخته دل ساخته با کمتر از این هم
 
منتظر بودم بیایی ..امدی ...من نیستم
بی تو در هر حال جز درحال رفتن نیستم
منتظر بودم بیایی تا ببینی سالهاست
بی تو من ان کهنه فانوسم که روشن نیستم
کهنه فانوسی که قلب شیشه ای دارم ولی
باد و باران خوب میدانند.. اهن نیستم
همچنان در سقفِ رویایِ تو می رقصم به شوق
ظاهراً خوبم، ولی در اصل اصلاً نیستم
شیشه ها از دستِ باد و باده دلگیرند و من
چشم در راه توام ای مست و "نشکن" نیستم !
 
منتظر بودم بیایی ..امدی ...من نیستم
بی تو در هر حال جز درحال رفتن نیستم
منتظر بودم بیایی تا ببینی سالهاست
بی تو من ان کهنه فانوسم که روشن نیستم
کهنه فانوسی که قلب شیشه ای دارم ولی
باد و باران خوب میدانند.. اهن نیستم
همچنان در سقفِ رویایِ تو می رقصم به شوق
ظاهراً خوبم، ولی در اصل اصلاً نیستم
شیشه ها از دستِ باد و باده دلگیرند و من
چشم در راه توام ای مست و "نشکن" نیستم !
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه‌ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوبترینم! کافی ست
 
تا عهد تو در بستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمان‌ها
 
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

اکنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

شهریار
 
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

اکنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

شهریار
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالاکه من افتاده ام از پا چرا
 
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی

چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود

چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
 
Back
بالا