Behrad-J
∞
- ارسالها
- 493
- امتیاز
- 4,341
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- رفسنجان
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
هم نظری هم خبری هم قمران را قمریتا کی به تمنای وصال تو يگانه
اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
هم نظری هم خبری هم قمران را قمریتا کی به تمنای وصال تو يگانه
اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه
يار مرا غار مرا عشق جگرخوار مراهم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شديار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
يار تويي غار تويي خواجه نگهدار مرا
هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمردآن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازم با این دل رمیده؟
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمارهرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
تب یاد تو جانانا اگر چه سخت سوزان استهر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کسی را وقوف نیست که انجام کار چیست
تب یاد تو جانانا اگر چه سخت سوزان استهر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کسی را وقوف نیست که انجام کار چیست
تشنه لب کشته شود در لب شت از چه گناهتب یاد تو جانانا اگر چه سخت سوزان است
ولی دردرسیده ز تو مرا خوشتر ز درمان است
هرکسش گرفته دامن نیازتشنه لب کشته شود در لب شت از چه گناه
آن که سیراب کند در لب کوثر تشنه
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیارهرکسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
ویلا و کاخ و برج را گر بنگرد نیکو نظرتکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار
تاج کاووس ربود و کمر کیخسرو
عمرت تا به کي به خود پرستي گذردویلا و کاخ و برج را گر بنگرد نیکو نظر
جمله نبیند بیشتر از سنگ و چوبی مجتمع
درین سرای بی کسی کسی به در نمیزندعمرت تا به کي به خود پرستي گذرد
يا در پي هستي و نيستي گذرد
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمدرین سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتدر دایره قسمت ما نقطه تسلیمی
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
تا نخواهی تو نیک و بد نبُودیک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آردتا نخواهی تو نیک و بد نبُود
هستی کس به ذات خود نبُود
دلا منال ز بیداد و جور يار که یاردرخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستدلا منال ز بیداد و جور يار که یار
تو را نصیب همین کرده است و این دادست
تیزپایی باصفایی پر ز آبتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست