مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ای درد تو ام درمان در بستر ناکامی
وی یاد تو ام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

حافظ
یکی به گوشه چشم التفات کن ما را
که پادشاهان گه نظر به عام کنند
"سعدی"
 
یکی به گوشه چشم التفات کن ما را
که پادشاهان گه نظر به عام کنند
"سعدی"
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم

حافظ
 
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم

حافظ
مه فراغت دارد از ابر و غبار
بر فراز چرخ دارد مه مدار
ابر ما را شد عدو و خصم جان
که کند مه را ز چشم ما نهان
مولانا
 
مه فراغت دارد از ابر و غبار
بر فراز چرخ دارد مه مدار
ابر ما را شد عدو و خصم جان
که کند مه را ز چشم ما نهان
مولانا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

مولانا
 
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

مولانا
آمده‌ام که تا به خود
گوش‌کشان کشانمت
بی‌دل و بی‌خودت کنم
در دل و جان نشانمت
"مولانا"
 
آمده‌ام که تا به خود
گوش‌کشان کشانمت
بی‌دل و بی‌خودت کنم
در دل و جان نشانمت
"مولانا"
تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

شهریار
 
تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

شهریار
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت
دلواپس ما بود وليكن به سفر رفت
 
قــرن هــا مــی رود و ذکــر جــمــیـل سـعـدی
هــمــچــنــان مــانـده در افـواه انـام ای شـیـراز
(شهریار)
 
قــرن هــا مــی رود و ذکــر جــمــیـل سـعـدی
هــمــچــنــان مــانـده در افـواه انـام ای شـیـراز
(شهریار)
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه باید رویید
در پس این باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
 
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
(سیمین بهبهانی)
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه باید رویید
در پس این باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
 
تو نیکی میکن و در دجله انداز
ک ایزد در بیابانت دهد باز:دی
 
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
حافظ
 
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
حافظ
تا بهار است دری از قفس من نگشاید
وقتی این در بگشاید که گلی نیست به گلزار
 
تا بهار است دری از قفس من نگشاید
وقتی این در بگشاید که گلی نیست به گلزار
راستی آیا رفتی با باد؟

با توام، آی! كجا رفتی؟ آی

شعر قاصدک از اخوان ثالث
 
راستی آیا رفتی با باد؟

با توام، آی! كجا رفتی؟ آی

شعر قاصدک از اخوان ثالث
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
حافظ
 
Back
بالا