جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
شاید ، شاید که ما نیز عروسک های کوکی یک تقدیر بوده‌ایم. ما هرگز از آنچه نمی‌دانستیم و کسانی که نمی‌شناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغات آشنایی هاست.
هیچ پایانی به راستی پایان نیست. در هر سرانجام، مفهوم یک آغاز نهفته است. و چه کسی می‌تواند بگوید "تمام شد" و دروغ نگفته باشد.
بار دیگر ،شهری که دوست می داشتم. نادر ابراهیمی
 
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم

به غواصان بگو کافیست هرچه بی سبب گشتم
در این دریای طوفان دیده مرجانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

فاضل نظری
 
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
 
یک نفر میرسد از راه که ماه پیش نگاهش کم است بر دل من مرحم است دل شده دیوانه او وای وای
یک نفر میرسد از راه که من چشم دلم روشن است صاحب قلب من است اشک منو شانه او وای وای
 
| سوفی در مست ترین حالت ممکنش حرف جالبی زد:
که یک شبهایی باید زیاده روی کرد؛
در مستی، در غم، در دوست داشتن
و در هر آنچه که همیشه محتاط بوده ای |
 
دوست داشتن یه نفر باید اینطوری باشه که:
دستتو وارد روحش کنی و دنبال بزرگترین زخمش بگردی، بعد اون زخم رو با تمام عشق و علاقه ات پر کنی...
 
ما آدم‌ها برای هم نشونه‌ایم.



یه پیام از یه کانال، به دلم نشست
 
کدام سوی روم کز فراق امان یابم؟
کدام تیره شب هجر را کران یابم؟
ز تند باد فراقم بریخت برگ وجود
کجاست بویی از آن بوستان که جان یابم؟
زبان نماند ز پرسش هنوز نتوان زیست
اگر بیافتنش را کسی زبان یابم
به هجر چند کنم جان، بمیرم ار یک بار
خلاص یابم، بل عمر جاودان یابم
به جان ستاند، اگر باد گردی آرد ازو
که کیمیای سعادت ز رایگان یابم
ز آفتاب جمالش بسوختم، یارب
کجا روم که از این روز بد امان یابم؟
ستاره سوخته می آید از دلم درهم
چو طالع این بود، آن ماه را چسان یابم؟
چو جان دهم من از آن سو بر، ای صبا، خاکم
مگر ز گم شدن خویشتن نشان یابم
به خواب داد مرا خسرو از لبت شکری
مگر که بوسه بدین گونه زان دهان یابم
 
صبح یعنی پرواز
قد کشیدن در باد
چه کسی می‌گوید
پشت این ثانیه ها تاریک است؟
گام اگر برداریم
روشنی نزدیک است.....

سهراب سپهری
 
ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد

مي شد بدانم اين که خط سرنوشت من
از دفتر کدام شب بسته وام شد؟

اول دلم فراغ تو را سرسري گرفت
وآن زخم کوچک دلم آخر جزام شد

گلچين رسيد و نوبت با من وزيدنت
ديگر تمام شد گل سرخم،‌ تمام شد

شعر من از قبيله خون است خون من
فواره از دلم زد و آمد کلام شد

ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را
شعر من و شکوه تو،‌رمز دوام شد

بعد از تو باز عاشقی و باز، آه نه
اين داستان به نام "تو" اينجا تمام شد
 
بعضی موقعا انگار رو یه پل معلقی که نه سر داره نه ته
نه راه ادامه دادن هست نه راه برگشت
 
تو بی نهایت شب وقتی نگات می خندید
چشمای خیره ی من اندوهتو نمی دید

چرا غریبه بودم با غربت نگاهت
تصویرمو ندیدم تو چشم بی گناهت
 
در حجمی از بی انتظاری، زنگ بلند و سوت کوتاه
-«سیمین تویی ؟»آوای گرمش؛ آمد به گوشم زآن سوی راه

یک شیشه می ، پر نشئه و گرم ، غل غل کنان در سینه شارید
راه از میان انگار برخاست ؛ بوسیدمش گویی بناگاه

-« آری!منم! » خاموش ماندم .
- «خوبی ؟ خوشی ؟ قلبت چه طور است؟»
_ چیزی نگفتم ؛ راه دور است - ؛
- «خوبم ! خوشم ! الحمدالله ! »

- کودک شدیم انگار هر دو ؛ شش سال من کوچکتر از او
باز آن حیاط و حوض و ماهی ؛ باز آن قنات و وحشت و چاه

« قایم نشو ! پیدات کردم ؛ بی خود ندو ! می گیرمت ها ! »
افتادم وپایم خراشید ؛ شد رنگ او از بیم چون کاه

زخم مرا با مهربانی، بوسید ؛ یعنی : خوب شد خوب
بنشست و من با او نشستم ؛ بر پله یی نزدیک درگاه

آن دوستی نشکفته پژمرد ؛ وان میوه نارس چیده آمد
آن کودکی ها حیف و صد حیف ؛ وین دیرسالی آه و صد آه !-)

-« حرفی بزن ! قطع است ؟ »
- « نه نه ! من رفته بودم سالها دور ؛
تا باغ های سبز پر گل ؛ تا سیب های سرخ دلخواه »

« حالا بگو قلبت چه طور است ؟»
- « قلبم ؟ نمی دانم ! ولی پام !
روزی خراشیده است و یادش ؛ یک عمر با من مانده همراه .....»

-سیمین بهبهانی/در حجمی از بی انتظاری

پ.ن: این شعرو ایگنور کنید خدا ایگنورتون میکنه ((:
 
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟

"مهدی اخوان ثالث"
 
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند.....
"کیوان شاهبداغی"
 
شنیده ام عزم سفر کرده ای
هوای دلدار دگر کرده ای
مهر مرا ز سر به در کرده ای
تو رو به خدا اگه میشه تنها نرو
،،،،،،،
اونجا که میری نمیدونم کجاست
زمین شادیه یا جای غماست
خاک غریبه هست یا آشناست
بگذر از این سفر تو بی ما مرو
....‌.
به راه دور نری تو افسرده شی
رنج سفر نبینی آزرده شی
 
Back
بالا