نگاه من به ساعت پوکیده
و شعر های غمگین و عاصی
و گرگ خسته که از تفنگ نترسیده
به شبه های من به اصل هستی
به بغض بی کسیت وقت مستی
...
رگی که سرونشتش انسداد است
و جرم تو که داد پیش باد است
همیشه انتهای قصه تلخ است
و شاعری که خکمش ارتداد است
....
از دریا جز پاره ی چوبی نرسید
دلتنگ تر از عشق غروبی نرسید
جز مرگ که آخرین رفیق ما بود
این قصه به جای خوبی نرسید