جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
چرا نمی رسد صدا
صدای من به تو غریب آشنا
من از تمام شهر ببین بریده‌ام
نفس نفس تو را نفس کشیده‌ام
 
چیزی که همیشه مرا از هیجان لبریز میکرد،
حالا هیچ حسی را در من بیدار نمی کند.
ازترس تنهایی _ امیلی گیفین
 
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
این حل معما نه تو خوانی و نه من
چون در پس پرده گفتگوی من و توست
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
ای داد :/
 
یه روز خوب میاد که ما همو نکشیم ...
باهم دوست باشیم و دست بندازیم رو شونه های هم ...
(سروش لشکری)
israel-palestine-conflict-moe-ap-231011-006_1697040634331_hpMain_16x9_1600.jpg
 
من زندگی میکنم تا نایی باقی مونده
میسازم راهو تا بی راهی باقی مونده
نفس فقط یک کلمه است
میکِشم واسه ی جمله های باقی مونده
این یه درخت هم میره برگاش
نگم از جرئت چی بگم جاش
این یه درخت هم میره برگاش
زنده باد اونی که میوه برداشت
 
‏یه روز گوشیتو میذاری یه کنار،استوری ها رو نمی بینی، دیر جواب می‌دی، نوتیف ها رو خاموش می کنی، چت ها رو باز نمی کنی، توی هر گروهی که هستی دیگه چیزی نمی نویسی، و می‌فهمی همه این چیزا الکی بوده.
‏زور اضافه میزدی تا با آدمهای بیشتری در ارتباط باشی و می‌خواستی همه رو راضی نگه داری و بعدش یادت میوفته توی همه ی اون مدت داشتی خودتو به خاطر بقیه از دست می‌دادی.
 
«حرفش ناتمام ماند؛ چون دوتا گلوله داشت به سراغش می‌آمد، انگار دوتا گلوله پشت سرهم و متصل به همدیگر بود که نمی‌دانست چیست و از کجاست؟ اما مثل این بود که از سر جگرش کنده شده باشد و گلوله‌ها داشت می‌آمد بالا و بالاتر آمد و در راه یک گلوله شد یک گلوله‌ی بزرگ؛ و به گلویش که رسید، انگار گلوله‌ی سربی و سنگین، گلوله‌ی پرتیغ و خاری شده بود و داشت بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شد، چنان‌که انگار می‌خواست خفه‌اش کند، به زحمت زیاد آن گلوله‌ی خاردار سربی را فروداد که هنوز پایین نرفته باز دو تکه شد و کمی نرم شد و نرم‌تر و باز بالا آمد و بالاتر و این بار از دو چشمش بیرون زد، دوقطره اشک از چشم‌هاش افتاد. »

•درخت پیر و جنگل - مهدی اخوان ثالث
 
غصه نخور صاحبش بر میگرده بر میدارتش /:"&
 
«صد بار بهت گفتم نرو
هر بار صدامو نشنیدی..
این بار نگاه کن تو چشامو،
این بار خودت هم ترسیدی! :) »
 
یک‌ روز خودم را خواهم بخشید، از آسیبی که به خویش روا داشتم، از آسیبی که اجازه دادم دیگران بر من روا دارند و چنان محکم خویش را در آغوش خواهم کشید که هرگز ترک خود نکنم.
 
تو فصل برگای زرد تو شب های ساکت و سرد
قصه بودن تو هیچ دردی رو دوا نکرد
شبم سیاهه و بس آخه این عشق بود یا قفس
میون عشق و هوس زدی تو ساز دل یه نفس
آی از هوس وای از هوس ای داد ای وای از هوس
 
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
 
Back
بالا