دیالوگ‌های واقعی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع reza__sh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
فرمانده : سرباز ۲۰۰ تا بشین پاشو برو زود

فرمانده : ببین میدونم تو دلت داری بهم فحش میدی ولی این یونیفرمی که تنمه ضد فحشه

سرباز : قربان ننت هم یونیفرم پوشیده؟
 
- ...اون روزی که من بی‌شعور بازی در آوردم...
+ بی‌شعور خودتی‌. به مریم نگو بی‌شعور.
- م من مریمم.
+ یادم رفت یه‌ دقیقه.
 
-اگه کارمایی وجود داشته باشه، اونقدر آدم جنایتکار هست یقه‌شون رو بگیره، که به ما نمیرسه!
+ولی شایدم وجود داره ... و فقط زورش به ما میرسه.
 
کلاس زمین شناسی ... خانم صاد درس میده... انقدر جذاب درس میده که همه غرق درس شدن. با حرکت یه موجودی روی مانتو هام چشم از معلم برمیدارم که بله! یه عنکبوت گنده روی پاهام. دیدن همانا و جیغ بنفش همانا. بعد اروم شدن جو کلاس خانم صاد با یه خنده ی بامزه یه حرف قشنگ بهم زد. هیچ وقت فراموش نمیکنم.
نادیا یادت باشه هیچی به اندازه ی آدم بد ترس نداره! چقدر راست میگفت... اون موقع بچه بودم و حرفش برام ساده و بی اهمیت بود. اما خود زندگی بود. دوستت دارم و همیشه تو قلبمی خانم صاد مهربان...
 
دختره : سربازی چقدره؟
پسره : قبلا ۲۴ ماه بود الان ۲۱ ماهه ، چطور ؟
دختره : چون تنها راهیه که پسرا آدم شن :))
پسره : شماها همون یه راهم ندارید
 
معلم:این درسا برای اینه که ببینید به چه درسی یا حرفه ای علاقه دارید و...
یکی از بچها از ته کلاس
_ما چه علاقه داشته باشیم چه نداشته باشیم باید بریم یا ریاضی یا تجربی
 
+ خاک تو سرت داری چیکار میکنی مگه تو روزه نیستی؟
- خب اذان گفت خوردم دیگه
+اسکل این اذان ظهره
-عه چقدر شبیه اذان مغربه
 
+نگران نباش من هیچ وقت ترکت نمیکنم
(فردای این حرف رفت برای همیشه)
 
+احساساتم که بد نیست منم خیلی احساساتی میشم
اصلا مگه میشه احساسات نداشت و زندگی کرد؟


-خيلي ها تويِ زندگيِ كنوني، تويِ جامعه، واقعاً چيزي به عنوانِ احساس نميشناسن! اگر ميشناختن، عشق هر روز عميق تر ميشد ... اگر ميشناختن، و بر محورِ احساساتِ شون زندگي ميكردن، شعر و ادبيات، بي ارزش نميبود ... اگر احساسات تويِ جامعه كنوني كه چيزي به عنوانِ احساسي بودن رو ضعف ميدونه، و افرادِ احساسي رو، طرد ميكنن و ضعيف ميدونن، وجود ميداشت، قلبِ انسان انقدر تيره نميبود ...

-دوست قدیمی =(

پ.ن : توروخدا ببینید طرز نوشتن من و اونو خجالت میکشم:))
 
- ولی به پای تفاوت من و تو نمیرسه
+ آره جدی
- من و تو کلا ۱۸۰ درجه برعکسیم
نمیدونم چرا داریم ادامه میدیم
+ واقعا
ولی اگه همه چی رو تموم کنیم
تو دیگه پنکه نداری
منم دیگه پیراشکی ندارم
- قراره بخرم
آخه حتی وقتی هستمم نداری
+ واقعا
یکم احساس ناراحتی می‌کنم.
 
+ چی میشه اگه من از یکی دیگه خوشم بیاد؟ مثلا x.
- خب .‌‌.. من به علاقت احترام میزارم چون این زندگی خودته ... ولی با وجود اون x هم ، من باز همون کسی ام که قبلا دوسش داشتی.
 
-من امروز لیدی ام، گا گا.
 
-زندگی اجتماعی لذت بخش هست ولی بیشتر سخته، فکر کن صبح تا شب بخوای شطرنج بازی کنی
+فقط تو شطرنج بازی میکنی ریحانه، من منچ بازی میکنم
-میدونی؟ ... خوش به حالت !
 
افراد سه دسته ان
اونایی که شمارش اعداد بلدن
اونایی که شمارش اعداد بلد نیستن
اینم بلد نیستید بفرمایید من بیام شمارو از خیابون ردتون کنم
+استاد دست نمی‌دید؟
-نه مریضم
+پس چرا ماسک نزدید؟
-جا گذاشتم
+برم براتون ماسک بیارم؟
-نه بابا همینطوری می‌رم سر کلاس حداقل یه دو نفر مریض شن راحت شیم
+استاد تو ماشین حساب درست در نمیاد.
-عقلتو دادی دست ماشین حساب؟
+استاد مگه ماشین حساب دست داره؟
-نه ماشین حساب دست داره نه تو عقل.
پوراحمد : اقای a جلسه پیش کدوم گوری بودی (با لحن شوخی)؟
اقای a : مریض بودم
استادپوراحمد : پس نزدیک گور بودی ، ایشالله دفعه بعد
- استاد این سوال تکراریه قبلا سر کلاس حلش کردیم.
+ من ۳۰ ساله دارم تکرار میکنم اینارو؛ منو از تکرار میترسونی؟

- پوراحمد
 
Back
بالا