از بس که بر آورد غمت، آه از من،،،، ترسم که شود به کام، بد خواه از من
دردا که ز هجران تو، ای جان جهان،،،، خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد ،،،،بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق ،،،،اما نه چنین زار که این بار افتاد
ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم،،،، شعر و غزل و دو بیتی آموخته ایم
در عشق که او جان و دل و دیده ماست،،، جان و دل و دیده هر سه را سوخته ایم
دردا که ز هجران تو، ای جان جهان،،،، خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد ،،،،بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق ،،،،اما نه چنین زار که این بار افتاد
ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم،،،، شعر و غزل و دو بیتی آموخته ایم
در عشق که او جان و دل و دیده ماست،،، جان و دل و دیده هر سه را سوخته ایم
ملت رو چه عرض کنم!
ما هم جدای از اون ملت نیستیم!
ولی خب باید اگه میتونیم وایستیم!