مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اشک میجوشد و صاحب عزا خفته است
پیکر بی جان او در کفن آرمیده است
تو با خلــق سهلی کن ای نیکــــــبخت
که فردا نگیـــرد خدا بر تو سخـــــــــت
ســـــعدی
 
یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بود
یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی ان بدرود عاقبت کار که کشت
 
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم ار آتش هجر رخ جانانه بسوخت
تا توانی میگریز از یار بد
یار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها تو را بر جان زند
یار بد بر جان و بر ایمان زند
 
تا توانی میگریز از یار بد
یار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها تو را بر جان زند
یار بد بر جان و بر ایمان زند
دیری که دم از دامن معنا بگسست
معنا به دم از دامن درمان بپرست
 
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
دَمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلقِ ما کز این بهتر نمی‌ارزد
به کویِ می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند
زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد
 
دَمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلقِ ما کز این بهتر نمی‌ارزد
به کویِ می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند
زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
 
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
درِ میخانه‌ام بُگشا که هیچ از خانقه نَگشود
گَرَت باور بُوَد ور نه سخن این بود و ما گفتیم
 
درِ میخانه‌ام بُگشا که هیچ از خانقه نَگشود
گَرَت باور بُوَد ور نه سخن این بود و ما گفتیم
مرده بُدم زنده شدم، گریه بدُم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
 
مرده بُدم زنده شدم، گریه بدُم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
 
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
ورای چشم اوست آن دریا
غزل به میان می آید
واژه به رقص
و من در امواج گیسوی تو گم میشوم ای ماه
 
دانی که چیست حاصل انجام عاشقی؟
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی
یکی تشنه می گفت و جان می سپرد
خُـنـک نیکبختـــی که در آب مرد ...

بدو گفت نابالغی کای عجب
چو مُردی چه سیراب و چه خشک لب

بگفتا نه آخر دهان تر کنم
که تا جان شیرینش در سر کنم

فتد تشنه در آبدان عمیق
که داند که سیراب میرد غریق

اگر عاشقی دامن او بگیر
و گر گویدت جان بده ، گو بگیر

بهشت تن آسانی آنگه خوری
که بر دوزخ نیستی بگذری

دل تخم کاران بود رنج کش
چو خرمن برآید بخسبند خوش

در این مجلس آن کس به کامی رسید
که در دور آخر به جامی رسید
 
Back
بالا