مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
من را نبود وهم که فرجامم این شود
تدبیر چیست مادر گیتی چنین سرود
دی می‌شد و گفتم صنما عهد به‌جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
 
دی می‌شد و گفتم صنما عهد به‌جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
تنها به گوشه‌ای به تماشا نشسته ایم
واندیشه را به تیرک چوبین نبسته ایم
در انتظار باد صبائیم و عاقبت
پرواز می کنیم قفس را شکسته ایم
 
تنها به گوشه‌ای به تماشا نشسته ایم
واندیشه را به تیرک چوبین نبسته ایم
در انتظار باد صبائیم و عاقبت
پرواز می کنیم قفس را شکسته ایم
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا صبح دمیده‌ست...
 
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا صبح دمیده‌ست...
ترک نوش شراب و رقص سماع، از توان من و تو بیرون است
شیخ و روزه، من و نگار و شراب، سهم هر یک ز دور گردون است
 
ترک نوش شراب و رقص سماع، از توان من و تو بیرون است
شیخ و روزه، من نگار و شراب، سهم هر یک ز دور گردون است
تهی ست دستم اگرنه،برای هدیه به عشقت
چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت

حسین منزوی
 
تهی ست دستم اگرنه،برای هدیه به عشقت
چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت

حسین منزوی
تا به کنار بودیَم بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده‌ام.
 
ماییم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم

گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
 
ماییم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم

گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
ما مانده ایم و بار گناهان و لطف دوست
امید بگذرد که نامه اعمال دست اوست
از دیر باز بین من و دوست رشته ایست
این رشته نگسلد اگرچه به قدر موست
 
ما مانده ایم و بار گناهان و لطف دوست
امید بگذرد که نامه اعمال دست اوست
از دیر باز بین من و دوست رشته ایست
این رشته نگسلد اگر چه به قدر موست
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
 
در جهان بال و پر خويش گشودن آموز
كه پريدن نتوان با پر و بال دگران
نماز دل به پاکن ای دل
گر هزار سجده تن رفتی و باور نکردی
کفر وایمانت یکیست
ای دل
 
نماز دل به پاکن ای دل
گر هزار سجده تن رفتی و باور نکردی
کفر وایمانت یکیست
ای دل
لب فرو بسته ام از ناله و فریاد؛ ولی
دل ماتمزده، در سینه من نوحه گر است.
 
تـــــــو را باد پیــــــــــــــــــــروزی از آسمان
مبادا بجــــــــز داد و نیـــــــکی گمان

فردوسی
 
نماند ز تو بیش از استخوان
بمان و بخوان و بخواه از داور داد خواه
تـــــــو را باد پیــــــــــــــــــــروزی از آسمان
مبادا بجــــــــز داد و نیـــــــکی گمان

فردوسی
 
اشک میجوشد و صاحب عزا خفته است
پیکر بی جان او در کفن آرمیده است
تو با خلــق سهلی کن ای نیکــــــبخت
که فردا نگیـــرد خدا بر تو سخـــــــــت
ســـــعدی
 
Back
بالا