• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره واژه‌نما

ناگهان

ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را

باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را

بی وفایی
در آن شب ساقیا در دل نوای آشنایی بود
ندانستم که فرجامش به هجران و جدایی بود

تو گفتی با تو می مانم سرود عشق می خوانم
ولی آواز و شعر تو سرود بی وفایی بود

تو یار و یاورم بودی تو تنها باورم بودی
تو جام و ساغرم بودی ولی عشقت خدایی بود

من از هجر تو ای نازم چگونه با دلم سازم؟
پس از تو سوز و آوازم نوای بی نوایی بود

چه ایامی به بیماری چه شبهایی به بیداری
کبوترهای فکر من به عشق تو هوایی بود
 
بی وفایی
در آن شب ساقیا در دل نوای آشنایی بود
ندانستم که فرجامش به هجران و جدایی بود

تو گفتی با تو می مانم سرود عشق می خوانم
ولی آواز و شعر تو سرود بی وفایی بود

تو یار و یاورم بودی تو تنها باورم بودی
تو جام و ساغرم بودی ولی عشقت خدایی بود

من از هجر تو ای نازم چگونه با دلم سازم؟
پس از تو سوز و آوازم نوای بی نوایی بود

چه ایامی به بیماری چه شبهایی به بیداری
کبوترهای فکر من به عشق تو هوایی بود
عشق

ناگاه عشق ، عشق نه ، چیزی عجیب تر
چیزی شبیه زلزله اما ، مهیب تر
چیزی غریب مثل نگاه کبوتران
یا مثل چشمهای تو حتی غریب تر
 
عشق

ناگاه عشق ، عشق نه ، چیزی عجیب تر
چیزی شبیه زلزله اما ، مهیب تر
چیزی غریب مثل نگاه کبوتران
یا مثل چشمهای تو حتی غریب تر
عشق
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید
 
عشق
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید
زنجیر

گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه‌ای
عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیده‌اند
 
دیوانه

از سینه ی تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد
دیوانه

دیدنش حال مرا یک جور دیگه میکند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند
در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این
جنگ بین ما دوتا را نا برابر میکند
 
دیدنش حال مرا یک جور دیگه میکند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند
در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این
جنگ بین ما دوتا را نا برابر میکند
حال

حال من حال اسیریست که هنگام فرار
یادش آمد که کسی منتظرش نیست ،نرفت!
 
حال

حال من حال اسیریست که هنگام فرار
یادش آمد که کسی منتظرش نیست ،نرفت!

منتظر

باز هم منتظرم تا که بیایی باران
تا بیایی همه ی برگ و برم سوخته است
 
منتظر

باز هم منتظرم تا که بیایی باران
تا بیایی همه ی برگ و برم سوخته است
باران
ای غره به رحمت خداوند
در رحمت او کسی چه گوید؟
هر چند مثمر است باران
تا دانه نیفکنی نروید
سعدی
 
باران
ای غره به رحمت خداوند
در رحمت او کسی چه گوید؟
هر چند مثمر است باران
تا دانه نیفکنی نروید
سعدی
باران

کاش بارانی ببارد قلب‌ها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه‌ها
رشته رشته مویرگ‌های هوا را تر کند
 
باران

کاش بارانی ببارد قلب‌ها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه‌ها
رشته رشته مویرگ‌های هوا را تر کند
هفت
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
مولانا
 
عطار
باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید
در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟
گل
گلی گم کرده ام در باغ هستی
گلم پیدا شده آن گل تو هستی
(قبلا تو دفتر خاطراتمون ازین شعرا برا هم مینوشتیم:)).یادش بخیر!)
 
گل
گلی گم کرده ام در باغ هستی
گلم پیدا شده آن گل تو هستی
(قبلا تو دفتر خاطراتمون ازین شعرا برا هم مینوشتیم:)).یادش بخیر!)
باغ
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
:-"
 
آسان
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
درد یک درمانده ای درمان کنی
درد

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
قیصر امین پور
 
درد

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
قیصر امین پور
خنده
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ور نه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
صائب تبریزی
 
خنده
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ور نه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
صائب تبریزی
دنیا

در دلم جایی برای هیچکس غیر از تو نیست
گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر میشود
 
دنیا

در دلم جایی برای هیچکس غیر از تو نیست
گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر میشود
نفر
یک نفر نیست صدایم بزند برگردم
میبرم با چمدان اینهمه تنهایی را
سعید خاکسار
 
نفر
یک نفر نیست صدایم بزند برگردم
میبرم با چمدان اینهمه تنهایی را
سعید خاکسار
تنهایی
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
حافظ
 
Back
بالا