s@rah
:-"
- ارسالها
- 529
- امتیاز
- 12,764
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان ۴
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1405
دوشهجران
بر من چه ها گذشت ز هجران یار دوش
نه نه شبش چگونه توان گفت؟! سال بود
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه، می بنوش
دوشهجران
بر من چه ها گذشت ز هجران یار دوش
نه نه شبش چگونه توان گفت؟! سال بود
میدوش
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه، می بنوش
آبمی
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
میان آب رکناباد و گلگشت مصلا را
خاکآب
آب از تو توفان شد خاک از تو خاکستر
از موی تو آتش در جان باد افتاد
عالمخاک
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
برچه فرود آمديد بار کنيد اين چه جاست
خیلعالم
گرچه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تورا در همه عالم نشناسیم نظیر
مشغولخیل
چون قدح از دست مستان می خوری مستانه خور
چون قدم در خیل مردان میزنی مردانه باش
گر شبی در خانه جانانه مهمانت کنند
گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش!
فروغی بسطالمی
سرامشغول
نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
در سرای به هم کرده از خروج و دخول
بی کسیسرا
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
غصهبی کسی
شده باورم کـه شهر بیکسی
با یه دنیــا غصه و دلواپسی
میشه عاقبت نصیب هر کسی
كه نداره مثل مــن همنفسي
خبر-دل-خونغصه
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است اینکه گوید بدلی ره است دلرا
دل من ز غصه خون شد،دل او خبر ندارد
غیرخبر-دل-خون
یا دقیقتر: خبر ندارد-دل من-خون
ز من نگارم خبر ندارد
به حال زارم نظر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من خبر ندارد
کجا رود دل که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ که پر ندارد
امان از این عشق فغان از این عشق
که غیر خون جگر ندارد
بستهغیر
تا چند بسته ماندن در دام خود فریبی
با غیر آشنایی، با آشنا غریبی؟
منبسته
عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من
اندوهمن
گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال
پس دلم منتظر کیست عزیز این همه ماه؟
پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم؟
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم
هرگزاندوه
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی است چه باشی... چه نباشی...
شومهرگز
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه
یارانشوم
شوم بختی بین خدایا این منم
کآرزوی مرگ یاران میکنم
آنکه از جان دوست تر میدارمش
با زبان تلخ می آزارمش
گرچه او خود زین ستم دلخون تر است...
رنج او از رنج من افزون تر است ...
یاران
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه میپنداشتیم
ناگهانچشم خود بستم, که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد دیوانه، من می بینمش!!