ماه: اکتبر 2008

باز هم زنگ اجتماعی!

طبق معمول همه تلاشمون رو کردیم که از سر کلاس اجتماعی جیم بزنیم ولی نشد… اول از روش جلسه با یکی از مسول های مدرسه استفاده کردیم نشد. بعد از روش اتاق مشاوره بازم نشد. دل درد ولی باز با یه اب قند فرستادنم کلاس.
با نهایت حرص شروع کردم به آدامس جویدن. چشاتون روزه بد نبینه بخاطر آدامس جویدنم گروهمون جریمه شد که هفته بعد برای 26 تا دانش آموز هرکدوم یه بسته آدامسه ORBIT بیاره. از خانوم … معلم اجتماعی مون بدم میاد.

تولد سمپادیا

تولد سمپادیا فرا رسید …

سمپادیا 1 ساله شد…

1 سال پیش سایت سمپادیا بعد از مدتی وقفه دوباره راه اندازی شد. حالا بالای 800 عضو داره.

به امید روزی که سمپادیا نامی آشنا برای هر سمپادی باشه …

پ.ن

1. بسی دوست دارم یک تولد بگیریم. نظرتون چیه ؟ البته مسلما تهران !

بی خیالی را تنگ در اغوش میکشیم …

توضیح: این پست متعلق به فائقه خانمه که به علت اعتراض بی جای من پاک شد.. خوب باید برگرده سر جاش!

زندگی من همچنان پشت سکوت میگذره . گاهی نگاهی تلخ به این و اون . گاهی اوازی و خوندنی همراه با ژاله . گاهی هم واسه دله خودم میزنم زیر اواز . مثه دفعه ی قبل که معلم ورزش پرسید تو خونه هم واسه مامانت انقدر میخونی ؟ چی بگم اخه ؟ مامانم که دیگه از دست من نمیدونه به کجا فرار کنه !‌

همچنان سکوت و سکوت و سکوت …

زنگهای ورزش ولی با صدا و شعارهای من تزئین میشه . یه کم جیغ و داد و فریاد و گاهی پرتاب شدن مقنعه م به هوا و کلاه کپ سرگذاشتنا و …. ! معلم ورزش خنده ای و تاسف به حال مامانم به خاطر من . اصولا افراد مدرسه زیاد به حال مامان من تاسف میخورن .

امروز یکی برگشت گفت تو که دوباره رنجوری ! چته ؟ باز هم یه لبخند و فرار از جواب .

تمرینای نوشته نشده ی هندسه و دل درد های ممتد و خواب الودگی های سر ادبیات باعث فرار از زنگ اخر مدرسه شد و با یک عدد تاکسی به خونه بازگشتیم قبل از اینکه عازم اون دنیا بشیم . فرار از هندسه هم بسی جای خوشحالی داشت … .

بازم وزوز های ممتد توی گوشم . کاش بس میکردن .

این روزها واقعا بی خیالی را تنگ در اغوش میکشیم . تا میاد در بره شعر به کجا چنین شتابان رو نثار روحش میکنیم تا خودش برمیگرده … !‌

مردشور این شعر به گجا چنین شتابان ، گون از نسیم پرسید رو هم ببرند . حالم ازش بهم میخوره …

ولی به درک اسفل السافلین .

بی خیالی را بچسب که ای کیف میده ! ای کیف میده ! دشمن کش هست بخدا … !

پ.ن : برای عربی فردای ما دعایی بفرمایید . اگه بالاتر از ۱۰ شدم … !

پ.ن : به کوری چشم هر چی دشمنه ، بی خیالی را در اغوش کشیدیم سفت و محکم … !

پ.ن : عرضی نیست .

پ.ن : …

زندگي

زندگي

 

كيست آنكه مي‌گويد زندگي زيباست

زندگي صداي مرده‌ي خوشي‌هاست

زندگي جنگ بي‌پايان كبوترهاست

جنگ عشق با دشمني‌هاست

جنگي براي ماندن و ترانه ساختن

جنگي كه پايان آن پايان دنياست

جنگي بي‌صدا كه دردآورترين جنگ دنياست

بي‌صدا تر از نبض خاطرات دور عشق

برجاي ماندن خاطرات در سياهي‌است

دل زدن به شعله‌ها در حرم خاكستر و دود

جنگ بزرگ قصه كبريت بي‌خطر نبود

عشق سوخت و بهار از خانه و كاشانه ي ما بار سفر بست

زخمي خزان پاييز، عاشق و دلداده اي خسته بود

كه غزل آخر عشق را آن‌سوي ابرها در كنار عشقش سرود

آخر غزل عشق، غزل پايانش بود، غزل خداحافظي

جنگي كه گمان مي‌كرديم پايان ندارد پايانش سكوت بود

رفتن و شكستن عشق همراه سكوت بود …

شايد اين نوشته به نظر خيلي‌هاتون نااميد كننده باشه اما من با يه ديد ديگه اينو نوشتم. يه نگاه متفاوت. نميگم تا خودتون دركش كنيد.

در ضمن از نظرات خوبتون براي متن قبلي متشكرم. ممنون از تشويقتون. يه جمله تقديم به همه ي سمپاديا: همه‌تونو دوست دارم و به عشق شماها مي‌نويسم

تجمل نامه یا نامه تجملی

هم صحبت دوران کودکی، سلام؛ (1)
هجدهیمن بهار عمرت فرخنده.. ماجرای “پارتی” تولدت را شنیدم، بعد از دو روز می فهمم چرا قبل از آن از این مراسم حتی از آن آگاه نشدم.. و همه، حتی کسانی که باعث جدایی ما شدند، دعوت بودند…
“ما متفاوت خواهیم بود…”
قول می دهم اگر دیر از از تو مـُـردم، هر پنج شنبه برایت خرما خیرات کنم.. آخر می دانی؟ این برای یک “مـُرده” ضیافت تجملی است! حتی این هم کافی است تا اسم او را بر سر زبان ها بیاندازد، این یک قول مردانه است.. و تو هم قول بده “این ضیافت” را برای من برپا کنی..

سعید
27 مهر 1387

پ ن:
1-دوست دارم که هم صحبت می ماندی..

پیوست:
دوست عزیز! طبق روند کلی از ابتدا من بعد از ظهر روزهای زوج مطلب ارسال می کنم، آن هم 4-5 سطر.. اگر امکان دارد آن را زیر نوشته های زیبا و با ارزش خود دفن نکنید.. هیچ معذرت خواهی و “آخ حواسم نبود” پذیرفته نیست.. حتی شما دوست عزیز!

آشفتگی

همه چیز قاطی شده بدجور

اول درسای پیش بعد کتابایی که باعث افزایش حجم وجرم مغز میشن اول کدوم رو بخونم ؟ تو مدرسه هم فقط باید بخونیم بخون بخون و بخون…

اصلا اشکال نداره اون دو روز رو یادته اون به اندازه 2 هفته منو عقب زد بعد شما هی بگو  …

چی کار کنم به به درسای مدرسه برسم یا کنکور ؟ جدیدا فرق تست و تشریحی رو قاطی کردم تو امتحان گسسته از راه تستی رفتم از 5 نمره یه سوال0.25 شدم

می گن پیش امسال نهایی شده … برای من که فرقی نداره ! من که از اول درس هام رو میخوندم  اماچرا این قدر غرغرو شدم ؟ شایدم تنبل تر شدم شایدم جنگ با معلما منو به این روز انداخته

ولی درکل نمی دونم راهی که دارم باهاش درس میخونم موفقم میکنه یانه؟خیلی سخته تو بازار رقابت .آینده . عشق خودم به رشته ام و برنامه هایی که دارم خدا کنه برسم با این معدل 18.70 نهایی (کاش میشد برگردم و تغییرش بدم)…

اگه راهنمایی مفیدی در زمینه درس خوندن تو این مقطع داریم پذیراییم (ممنونم میشم) چون من کلا روزی 7-8 ساعت درس میخونم بازم کم میارم همیشه اول درسای همون روز رو تا 3 ساعت میخونم بعد درس فردا رو مرور میکنم یا تستش رو میزنم بعدهم درس های عمومی کنکور یا چیزی که تو کانون آزمون دارم رو میخونم اما بازم کم میارم یعنی باز یه جا گند میزنم امیدوارم همه چیز زود حل شه .راستی حسم برگشت!