بی خیالی را تنگ در اغوش میکشیم …

توضیح: این پست متعلق به فائقه خانمه که به علت اعتراض بی جای من پاک شد.. خوب باید برگرده سر جاش!

زندگی من همچنان پشت سکوت میگذره . گاهی نگاهی تلخ به این و اون . گاهی اوازی و خوندنی همراه با ژاله . گاهی هم واسه دله خودم میزنم زیر اواز . مثه دفعه ی قبل که معلم ورزش پرسید تو خونه هم واسه مامانت انقدر میخونی ؟ چی بگم اخه ؟ مامانم که دیگه از دست من نمیدونه به کجا فرار کنه !‌

همچنان سکوت و سکوت و سکوت …

زنگهای ورزش ولی با صدا و شعارهای من تزئین میشه . یه کم جیغ و داد و فریاد و گاهی پرتاب شدن مقنعه م به هوا و کلاه کپ سرگذاشتنا و …. ! معلم ورزش خنده ای و تاسف به حال مامانم به خاطر من . اصولا افراد مدرسه زیاد به حال مامان من تاسف میخورن .

امروز یکی برگشت گفت تو که دوباره رنجوری ! چته ؟ باز هم یه لبخند و فرار از جواب .

تمرینای نوشته نشده ی هندسه و دل درد های ممتد و خواب الودگی های سر ادبیات باعث فرار از زنگ اخر مدرسه شد و با یک عدد تاکسی به خونه بازگشتیم قبل از اینکه عازم اون دنیا بشیم . فرار از هندسه هم بسی جای خوشحالی داشت … .

بازم وزوز های ممتد توی گوشم . کاش بس میکردن .

این روزها واقعا بی خیالی را تنگ در اغوش میکشیم . تا میاد در بره شعر به کجا چنین شتابان رو نثار روحش میکنیم تا خودش برمیگرده … !‌

مردشور این شعر به گجا چنین شتابان ، گون از نسیم پرسید رو هم ببرند . حالم ازش بهم میخوره …

ولی به درک اسفل السافلین .

بی خیالی را بچسب که ای کیف میده ! ای کیف میده ! دشمن کش هست بخدا … !

پ.ن : برای عربی فردای ما دعایی بفرمایید . اگه بالاتر از ۱۰ شدم … !

پ.ن : به کوری چشم هر چی دشمنه ، بی خیالی را در اغوش کشیدیم سفت و محکم … !

پ.ن : عرضی نیست .

پ.ن : …

6 نظر

اضافه کردن نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *