دسته: جامعه

تصمیم گیری در شرایط غیر ایده آل!

سلام.
من خیلی وقت بود سری به اینجا نزده بودم. چون اصلا حال و حوصله ی اینترنت رو نداشتم و البته همون یه پستی که قبلا زده بودم 20 تومن GPRS گذاشت رو دستم!
ولی دیگه واقعا اعصابم خورد بود و اگه نمی اومدم و چیزی نمی نوشتم دیوونه میشدم! این اس ام اس ها هم که دیگه قوز بالا قوز شدن:((
یه سوال از همه داشتم: یه بار دیگه پست ساینا ( شما کدوم رو انتخاب میکنید؟) رو بخونید، و با خودتون فکر کنید الان که شرایط ایده آل نیست کدوم رو انتخاب میکنید؟
لازم نیست اینجا جواب بدید. فقط شاید بتونید تکلیفتون رو با خودتون مشخص کنید.
پ.ن 1: اینو برای اونایی گفتم که واقعا نمیدونند چی میخوان، البته اگه اینجا کسی اینجوری باشه.
پ.ن 2: تمام اینا برای کسایی بود که این شرایط رو غیر ایده آل میدونند. بقیه که تکلیفشون با خودشون مشخصه.
پ.ن 3: اگه واقعا دیدید (مدیران سایت) این بحث برای سایت و شما مشکل ایجاد میکنه ، میتونید پاکش کنید.فقط میخواستم حرفامو یه جا بزنم.

مردم ما

گالیله را بردند داخل کلیسا، برای محاکمه. شاگردانش پشت در ایستاده بودند تا استادشان را ببینند که پیروز مندانه حرف خود را به کرسی می نشاند.

کشیشان گفتند یا حرفت را پس بگیر و بگو زمین گرد نیست یا در حیاط کلیسا آتشت می زنیم.

پس از رد و بدل شدن چند جمله، گالیله گفت: بسیار خب، حرفم را پس می گیرم. زمین گرد نیست.

وقتی گالیله از کلیسا بیرون آمد شاگردانش با خوش حالی به سوی او آمدند و گفتند استاد آیا پیروز شدید؟

گالیله نگاهی به آسمان کرد و گفت نه، زندگیم را نجات دادم و حرفم را پس گرفتم.

شاگردان گالیله که انگار تمام امید هایشان از بین رفته بود، با بی ادبی آب دهان خود را روی زمین انداختند و گفتند: بیچاره ملتی که قهرمان ندارد.

هنگامی که میرفتند، گالیله خطاب به آن ها گفت: بیچاره ملتی که به قهرمان احتیاج دارد.

پ.ن: این داستانی بود که معلم درس دین و زندگیم آقای عقیل فردی سر کلاس تعریف کرد. حال و هوای امروز ملت رو دیدم و گفتم این داستان رو بنویسم.

|+|

خارستان

اگرچه دیگران از گل سخن گفتند

                                                     اما من

سخن از خار می گویم.

و با بانگ بلند خوشتن فریاد می دارم:

تمام دشت پرخار است.

گلی گهگاه می خواهد شکفتن را کند آغار

ولی نشکفته پر پر می کنندش

                                                          چونکه خارستان

شکفتن خانه ی گلهای  زیبا نیست.

دلم خواهد که روزی خارکن مرد جوانمرد

                                                                 به پا خیزد

برون آرد تمام خارهای رذل خارستان

                                                                   دنیا را

وبا شادی بیافشاند

                                     بدینجا بذر گلهارا.

ضمیمه:نمی خوام همون حرفای کلیشه ای همیشگی رو تحویلتون بدم اما ملت! انتخابات نزدیک,حالا که این فرست پیش اومده که ما بتونیم  خارکن جامعمونو انتخاب کنیم,یاین دقیق انتخاب کنیم,یک رای هم یک رایه و به نوبه ی خودش سرنوشت ساز!همه ی حرفایی رو که می شه زد تقریبا بقیه زدن و حرفی برای من نمونده اما من به عنوان یه ایرانی  تنها کاری که می تونم بکنم حتی اگه در حد سیاه کردن یه تیکه کاغذ باشه می کنم  تا وضع کشورم از این که هست بدتر نشه!که 4سال بعد نگم چرا این شد چرا اون شد,چون من تا وقتی که توی این انتخاب سهمی نداشته باشم ,حق انتقاد یا گله گذاری هم ندارم!

موهبتهایت را بنگر نه محدودیتهایت را

امروز در اتوبوس دختری را دیدم

با موهای طلایی،

به او غبطه خوردم، خیلی بشّاش به نظر می رسید

هنگام پیاده شدن در راهروی اتوبوس

می لنگید

او فقط یک پا داشت و با عصا راه می رفت

اما هنگام عبور، لبخند می زد

اوه، خدایا مرا به خاطر گله هایم ببخش!

من دو پا دارم، دنیا از آن من است.

توقف کردم تا آبنبات بخرم

جوانی که آن را می فروخت،

خیلی سرش شلوغ بود، با او صحبت کردم

و هنگامی که او را ترک کردم، گفت:

“مرسی! شما خیلی مهربان هستید، از صحبت با افرادی مثل شما لذت می برم. من نابینا هستم”

اوه، خدایا مرا به خاطر گله هایم ببخش!

من دو چشم بینا دارم، دنیا از آن من است.

مدتی بعد

وقتی در طول خیابان پیاده می رفتم

کودکی، با چشمان آبی دیدم

ایستاده بود و بازی می کرد، دیگران را تماشا می کرد.

لحظه ای توقف کردم و گفتم:

“عزیزم تو چرا با آنها بازی نمی کنی؟…”

بدون آنکه عکس العملی نشان دهد

روبه رو را نگاه می کرد

فهمیدم که او نمی شنود

اوه، خدایا مرا به خاطر گله هایم ببخش!

من دو گوش شنوا دارم، دنیا از آن من است.

با پاهایی که مرا به هر کجا می برد،

با چشمانی که می تواند طلوع خورشید را نظاره گر باشد،

باگوش هایم که چیزهایی را که باید بدانم، می شنود

اوه خدایا! مرا به خاطر گله هایم ببخش!

من “سلامت” هستم، دنیا از آنِ من است.
***

برگرفته از کتاب به بلندای فکرت پرواز خواهی کرد

همدردي

 

بينوايان

با جلد گالينكور زركوب

شيك و پيك             چاق و چله

به قيمتِ

              خرج يك ماه بينوايان

                                          به بازار آمد

تا دختر عاليجناب ايكس

در ويلاي اختصاصي شمال فصل فصل بخواند

  و به گيس كوزت هاي جهان

                                            قاه قاه

                                                   گريه كند!

 

 

از كتاب “بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز!” (مجموعه شعر طنز) از اكبر اكسير

*پيشنهاد مي كنم شعرهايش را حنما بخوانيد.

 

نمایشگاه کتاب

آیا واقعا نمایشگاه کتاب؟

نمایشگاه کتاب تهران که عده ای با شجاعت تمام آن را بزرگترین رویداد فرهنگی ایران و آسیا (و حتی جهان) می نامند ، روزهای آخرش رو سپری می کنه. این دوره بیست و یکمین دوره برگزاری این نمایشگاه بود. اولین دوره‌ش برمیگرده به سال 66. من هم سه روز در این نمایشگاه بودم و خیلی گشتم. چند نکته به طور خلاصه از این نمایشگاه م

1. خرید یا گردش

اون چیزی که کاملا مشهود بود این بود که عده ای صرفا برای گردش در این نمایشگاه حضور دارند نه برای خرید کتاب. نمی دانم آیا واقعا نمایشگاه برای دیدن بود یا خرید؟ بسیاری از مردم صرفا به غرفه ها نگاه می کردند و زمین خود نمایشگاه رو متر می کردند. چند دلیل میشه حدس زد. اول این که قدرت خرید مردم فوق العاده پایینه و قیمت کتاب ها فوق العاه بالا یا این که یادشون رفته بود پول بیارن. دوم این که بسیاری برای کارهای دیگر آمده بودند تا خرید . سوم این که براشون سخت بود کتاب های سنگین رو حمل کنند تا محل تاکسی ها یا مترو.

2. مصلی یا نمایشگاه !

حقیقت این است که مصلی برای نمایشگاه بودن بسیار نامناسب بود . این در حالیه که تهران خودش نمایشگاه بین المللی داره با یک محوطه بزرگ و مناسب و سالن های زیاد. هرچند مسئولین دسترسی بهتر به مصلی رو دلیل انتخاب اونجا به عنوان نمایشگاه بیان می کردند اما به نظر من ترافیک نمایشگاه اصلی بسیار قابل تحمل تر از اوضای مصلی بود.

3. سیستم ارتباطی

سیستم ارتباطی درون مصلی تقریبا از کار افتاده بود و تقریبا تماس غیرممکن بود. البته با ترافیک مخابراتی بالایی که در اون مکان بود امری عادی بود اما از مسئولین انتظار میره حداقل ظرفیت سایت های اون جا افزایش بدن تا این مشکلات پیش نیاد. من به شکل کاملا تجربی میگم که احتمال تماس موفق 1 به 30 بود ؛‌ چه ایرانسل و چه همراه اول. خبری از تلفن همگانی هم نبود.

4. سالن بندی

نحوه سالن بندی و تقسیم بندی انتشارات ها بسیار بد بود. عمومی و کودک-نوجوان و دانشگاهی و خارجی ! خیلی تقسیم بندی جالبیه ! عمومی ها بیشتر کتب ادبی بودند. من واقعا در عجبم این ملت چقدر رمان می خونند که توی یک سالن عمومی اون همه رمان و کتب ادبی بود. جالب اینجاست که خبر زیادی از کتب علمی-تخصصی نبود. من که دنبال کتب علمی و اکثرا کامپیوتری می گشتم حداکثر شش غرفه دیدم که کتاب کامپیوتری داشته باشه. جالب اینجاست که در سالن عمومی انتشارات به ترتیب حروف الفبا تقسیم بندی شده بودند و حرف الف از راهرو شماره آخر شروع میشد و حروف آخر مانند واو میرسید به راهرو شماره یک.

5. خدمات رفاهی

خبری از سایه نبود ! تعداد زیادی وضوخانه بود . بهترین غذا هم ساندویچی بود که حداکثر تا نصفه قابل خوردن بود.

6. رفت و آمد

خوشبختانه مشکل رفت و آمد زیادی وجود نداشت و کسی درگیر مشکلات ترافیکی نمیشد. هم ماشین به اندازه کافی بود و هم مترو و اتوبوس.

7. گشت ارشاد و نیروی انتظامی و حفاظتی

عده ای به حضور گشت ارشاد ایراد میگرفتند که مصلی جای این چیزا نیست و نمایشگاه کتاب مکان فرهنگیه؛ اما به نظر من کاملا اون جا مفید بود. چون کاملا مشاهده میشد که عده ای زیادی پررو می شوند. نیروهای امنیتی هم به طور محسوس ونامحسوس حضور داشتند. از فعالیت سیاسی هم جلوگیری میشد.

8. پایگاه های رادیویی

سه چهار پایگاه رادیویی برنامه های خودشون رو توی نمایشگاه اجرا می کردند. تقریبا همیشه جلوشون شلوغ بود.

امیدوارم حداقل یک دهم آن کتاب هایی که خریده شد خوانده شود. من که خودم چون واقعا می دونستم کتاب زیادی وقت نمی کنم بخونم هرچی خریدم کتب درسی بود.

نمایشگاه بهانه ای شد تا ما من تعدادی از دوستان و همچنین برخی مدیران سمپادیا رو ببینم.