ماه: اکتبر 2008

نکاتی دیگر از سمپادیا

چیزی که مدتی بدون تغییر  خاصی بمونه و چیز جدیدی اتفاق نیافته براش ، عادی میشه. احتمالا این وبلاگ هم برای خیلی ها عادی شده. عده ای میان و پست می نویسن و کامنتی میگذارند و میروند. البته فروم هم دست کمی ندارد.حقیقت این هستش که ذهن ما (من و نیما) تا حدی کشش داره و تا یک حد خاص میتونه خلاقیت به خرج بده. اما بعد از اون خلاقیتمون ته میکشه و کاری نمی تونیم ارائه کنیم که جدید باشه.

ایرانی ها هم شدیدا به تنوع و تازگی علاقه مند هستند و مسائل خیلی زود براشون عادی میشه.

در فروم سمپادیا جایی بود و هست به نام مسائل مربوط به سایت که در گذشته اسمش نظرات ، پیشنهادات و انتقادات بود. این تغییر اسم به خاطر جامع تر کردن اون بخش صورت گرفته. معمولا اون جا یک سری پیشنهادات جدید مطرح میشد که اکثرا برای بهتر شدن سایت موثر بود اما معمولا ایده های بنیادی و اساسی نبود و جزئی بودند. عده ای از این ایده ها با موفقیت اجرا میشدند اما عده ای دیگر شکست می خوردند. صندلی داغ هم من جمله طرح های شکست خورده ای بود که یک یک ماه بعد از اجرا تقریبا فراموش شد. یک بار هم به خاطر خواست کابران ایده ی مطرح کردن مباحث درسی و در واقع علمی تر کردن فروم اجرا شد. به خاطر اجرای این ایده تقریبا بیش از نصف شاخه ها و انجمن های فروم تغییر کردند اما این ایده هم مورد استقبال عملی قرار نگرفت. چون مبحث درسی خاصی مطرح نشد. الان زمان زیادی از اجرای این ایده میگذره و هنوز هیچ کار جدی ای در این ضمینه صورت نگرفته. میتونید با مراجعه به فروم و مشاهده آمار پست های شاخه مباحث درسی متوجه درصد اجرای این ایده بشین ! یکی دیگر از ایده ها ، ایده ی هوش مصنوعی و روباتیک بود. این دوبخش هم تا مدتی فعال بودند اما رفته رفته میزان فعالیت این دوانجمن کاهش یافت.

عدم اجرای این ایده ها ناشی از چند مشکل اساسی بود. اولیش کمبود کاربران فعال هستش. تعداد کاربران فعال سایت بسیار کم هستش. دومیش هم ضعف ما مدیران سایت و انجمن ها بود که نتونستیم به خوبی کار کنیم. سومیش هم همون زود عادی شدن مسائل برای افراد هستش که باعث میشه خیلی موارد مثل هوش مصنوعی برای افراد زود عادی بشه و از تازگی بیافته.

تمام این حرف ها برای این بود گه بگم شما کاربران فعال فعلی سایت باید به ما کمک کنید.

ما برای فعال کردن این سایت باید افراد جدیدی رو وارد جمع خودمون بکنیم. معمولا عده از سمپادی ها هستند که همیشه اینترنت هستند. یعنی به طرز فجیعی ساعات آنلاینشون بالاست. این افراد می تونن گزینه خوبی باشند. اکثرا هم اول و دوم دبیرستان هستند. با وارد کردن این افراد میشه سایت رو رونق بخشید. اگر دقت کنید حتما می تونید چنین افرادی رو اطرافتون پیدا کنید.

یک راه دیگه ، ایده های جدید هستند. در این مورد همون طور که بالا گفتم خلاقیت من ته کشیده است. اگر واقعا ایده ای دارین مطرح کنید. مهم نیست این ایده تون چقدر کوچیک یا بزرگ باشه. فقط هرچی هست بگید. ایده ها میتونن خیلی توسعه پیدا کنند.

یک پیشنهاد هم می خواستم به نویسنده های گروه نوشت بدم. میگم بهتره که موضوعات مطالبتون رو توسعه بدین. به مسائل مهم اهمیت بدین. خیلی چیزهای مهم هستش که میشه در موردشون نوشت. مثلا در مورد خود سمپاد ؛ این که سمپاد چه بود ، چه شد و چه خواهد شد و … . یا در مورد ایران ؛ چرا عقب افتادیم ، کجای دنیا  هستیم ، چطور میتونیم جلو بریم ، وظیفه ما چیه و …. . از کپی پیست کردن هم به هرشکلی خودداری کنید. با افکار خودتون بنویسید نه حرف های دیگران.  در ضمن طوری بنویسید که بشه کامنت گذاشت برای مطلبتون. بعضی مطالب خوندنی هستند اما واقعا نمیشه کامنت گذاشت براشون. اگر هم این جوری مینویسین انتظار کامنت های زیاد نداشته باشین. راستی بسی خوش حال کننده خواهد بود اگر کسی در مورد فرزگاه و سمینار حلی بنویسد.

در مورد بحث معرفی سایت در یک پست جداگانه توی مطالبتون هم باید بگم این موضوع اصلا مورد توجه هیشکی قرار نگرفت. چرا؟
یکی وبلاگ سمپادی توی یک پست ، لینک سایت مارو گذاشته بود. دقت کنید که میگم توی پست گذاشته بود. از طریق همین لینک بیش از 15 بار ورود داشتیم به سایت و حدود 4 نفر هم عضو جدید از همون جا اومدن به سایت.  همین جا ازشون نهایت تشکر رو دارم. این هم لینک مطلبشون : http://farzanegan75.blogfa.com/post-99.aspx
در ضمن از وبلاگ پریا فلکی هم ورودی داشتیم. ممنون که لینک دادند به ما. این هم لینک وبلاگ ایشون : http://0pariya3182469.blogfa.com/

در مورد امکان آپلود عکس هم تقاضا دارم که اگر عکسی آپلود می کنید روی مطلبتون ، حجم عکس رو پایین بیارین. به هرحال فضای سایت ما محدود هستش و نمی تونیم فضای بالایی به موارد آپلودی اختصاص بدیم.

به صفحات ارتباط با ما و درباره ما هم سری بزنید. عده ای نمی دونن چطوری میتونن با ما در ارتباط باشند و چند بار پرسیدند که چطوری با ما تماس بگیرند.

در آخر هم ازتون می خوام در مورد برچسب ها دقت بیشتری به خرج بدین. چون این مورد یکی از هدایت کننده اصلی موتورهای جستجو به سایت هستش.  به پیوند پایدار رو هم توجه کنید. برید به سایت گوگل و عبارت site:sampadia.com رو جستجو کنید. اون موقع متوجه میشین چرا میگم پیوند پایدار انگلیسی بنویسید.

خیلی ممنون از این که مطلب طولانی و خسته کننده من را خواندید.

آرزو(!)

آرزو داشتن که بد نیست….

اما یه وقتایی بده….

یه وقتایی انتظاری که آرزو ایجاد میکنه باعث میشه از شرایط عادی لذت کافی نبری!!!

یه وقتایی آرزو باعث میشه بری زیر ماشین!!!

یه وقتایی اینقدر به آرزوت امید داری که ابعاد منفیشو تحلیل میکنی اما همون بعد منفی هم دستتو نمیگیره!!!

یه وقتایی همه ی آرزوت منسجم میشه تو یه لحظه …. و اون لحظه بخوای نخوای میگذره!!!

چرا توی اون لحظه کسی به اون یه نقطه آرزو توجه نمیکنه؟!؟!؟!؟!

پ.ن: تا حالا شده کنار کسی باشین ولی دلتون براش تنگ بشه؟!؟!

و زماني ميشود…

و زماني ميشه كه دلت فرياد ميزنه يكي بيادو بلند تر از هر فريادي سرت داد بزنه!!

بكوبه تو سرت كه داري چي كار ميكني؟؟اين چه وضعيه؟؟…حتي اگه زنگ سوم چهارشنبه ها هم باشه….

 

الان هم لازمه كلا آدما همشون با هم بيانو سر من…شايد تو…و خيلي آدمهاي ديگه داد كه دارن اينجا زندگي ميكنن داد بزنن كه آهاي!!ميدوني داري به چي ميرسي؟؟اينجا كجاست؟؟اصلا تو اينجارو ميشناسي؟؟آدماشو…حرفاشونو…پيشارو…و اصلا زنگاي تفريح سومشو…زنگ تفريح سوم يكشنبه ها يادت نمياد؟؟زنگاي بارونيو يادت رفته؟؟چرا هيچ غلطي نميكني؟؟….

اين آدما كمن كه بيانو بگنو از روز زمين خاك گرفته بلندت كنن…ولي همين چهارشنبه اي كه فقط 2روزه ازش گذشته يكي اين كارو كرد…گفت و داد زد و ….

اميدوارم به خودم و آدمهايي كه شنيدن…

اميدوارم به اتفاقي كه قراره بيفته….

كه اگه شد كه بايد بشه ما باز…فرزانگان بشيم!!

مسئله ی 11

من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم صد بار توبه کردم و دیگر نمی‌کنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است گفتم کنایتی و مکرر نمی‌کنم
هرگز نمی‌شود ز سر خود خبر مرا تا در میان میکده سر بر نمی‌کنم
شیخم به طیره گفت برو ترک عشق کن محتاج جنگ نیست برادر نمی‌کنم
پیر مغان حکایت معقول می کند معذورم ار محال تو باور نمی کنم
این تقواام تمام که با شاهدان شهر ناز و کرشمه بر سر منبر نمی‌کنم
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است من ترک خاک بوسی این در نمی‌کنم


پ.ن:
1. پروانه ها همیشه هستند!
2. دنیا طبق قوانینی که روی کاغذه نمی گذره!
3. هیچ چیز تصادفی نیست!

پ.ه:
1. کسی نمی دونه چه بلایی سر n-body problem اومد؟
2. (نظر سنجی) شما برای چی درس می خونید؟

پ.1:
سمپادی های گرامی، کامنت های پست قبلی ام رو جواب دادم!

الغَوثَ

پيراهن سفيد كوتاه و دمپايي هاي روفرشي آبي كمرنگ پوشيده بود. موهاش باز بود و ريخته بود رو شونه ش. گردنبندي كه هيچ وقت از گردنش در نمي آورد روي قفسه ي سينه ش بالا و پايين مي رفت. بيني ش از سرما سرخ شده بود و ساق پاهاش يخ زده بود.
باد مي اومد و بارون. قطره هاي درشت بارون به شيشه ي پنجره ي قدي اتاق مي خوردن و صداشون تنها صدايي بود كه تو خونه ميومد. فكر بوي بارون ديوونه ش مي كرد.
چراغ اتاقش رو خاموش كرد و در بالكن رو باز كرد. دمپايي ها رو در آورد و پابرهنه بيرون رفت. در رو آروم چفت كرد و جلوتر رفت كه بارون بخوره تو صورتش.
سر تا پاش خيس خيس بود و رد اشك رو گونه هاش معلوم نبود. باد شديد بود. دستاش رو به دو طرف باز كرده بود. انگار مي خواد باد رو تو آغوشش جا بده!
آروم زانو هاش رو خم كرد و گذاشت زمين. گفت “دلم مي خواد تو باد واسَّم! كي مي خواد جلومُ بگيره؟!”
يه لبخند كمرنگ به خودش زد.
بعد، شروع كرد به زمزمه كردن “اللهم اني اسئلك باسمك يا الله يا رحمن يا رحيم يا كريم يا مقيم يا عظيم يا قديم يا عليم يا حليم يا حكيم سبحانك يا لا ايه الا انت الغوث الغوث خلطنا من النار يا رب..”
درست مثل قبل تر ها.

خلوت ترين لحظه‌هايم

خلوت‌ترين لحظه‌هايم

هیچگاه به گریه عقده ای وا نکردم…
خانه ام از موزه های معجزه تهی است و از پس آن همه نوروز پر شکوه اینک تنها در اتاقم باقی مانده ام
چشمانم از پنجره ای ابدی گشوده بر مهرگانی رنگارنگ به جستجوی جسارتی است که روزگاری تمامی آبهای زمین را زین می کرد و من شبی در لابه لای نخلستانهای فرو نشسته جانها دیدمش
چه زمانی است آنگاه که طراوت به کوه باز می گردد و تیشه به دستان به بیستون…
چه زمانی است که بالها را به خون بفروشند و هیچ پرنده ای به جستجوی دانه از آسمان فرو نیاید و پای تمامی غزلها امضای خونی شاعر باشد
کسی خریدار دلتنگی باران خورده من نیست
دلم برایت تنگ شده است و برای غروب دلگیر و بوی آشنای دستانت دلم تنگ شده
بالاخره از آیینه بیرون آمدی
آینه هایی که بر خاک افتاده بودند و بیکرانگی آسمانها رامنعکس می کردند
چه زمانی است آنگاه که صاعقه ترانه باشد و از رفتن نگریزم ؟چه زمانی است آنگاه که پیاله ها دوباره لبریز شوند و ساقیان بر کرشمه درآیند
آن شب آسمان چون نگاه من کدر خواهد بود
تو کوله بارت بردوش،بر راه بی برگشت پای درنهادی و من ماه را دیدم که تا سپیده دم بر مسیر تو چشم دوخته بود
تو رفتی در هاله ای از دود آبی اسپندها و من از آن سوی پرده های اشک دیدم و قلبم یکپارچه از سینه بر جاده و رد پایت افتاد
تو از پل گذشتی و من هنوز بر سیمای رودخانه نظر می کردم دیدمت در بیرقی با سه رنگ آشنا باز می گردی و تا انتهای شب با ماهیان رودخانه گریستم…
ای کاش شبی دوباره ببینمت…