marmoolak
کاربر فعال

- ارسالها
- 26
- امتیاز
- 54
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان امین
- شهر
- اصفهان
سلام.
میخوام اینجا درباره ی خاطرات و کارهایی که مجبور شدید تو بازی جرئت حقیقت بکنید یا سوال هایی که مجبور شدید جواب بدید یا خاطراتتون از این بازی رو بنویسید. مخصوصا مثبت ۱۸ ها
مثلاً دوستم تو یه بارون کثیف رفت کفشاشو دراورد با جوراب رفت تو آبا پرید.بعد زنگ خورد همه رفتن تو حیاط بدبخت مونده بود چیکار کنه!
تجربیاتتون رو بگید بهره ببریم. :)
راستی راجع به سوالات یا کارهایی که توی جرات حقیقت از بچه ها خواستید انجام بدن هم تعریف کنید. چقدر عاشقانه بودید؟ چقدر بی ادبی بودید؟ چقدر +18 بودید؟
در ضمن جرعت غلطه. اگر با سرچ این کلمه به اینجا رسیدید در جریان باشید
میخوام اینجا درباره ی خاطرات و کارهایی که مجبور شدید تو بازی جرئت حقیقت بکنید یا سوال هایی که مجبور شدید جواب بدید یا خاطراتتون از این بازی رو بنویسید. مخصوصا مثبت ۱۸ ها

مثلاً دوستم تو یه بارون کثیف رفت کفشاشو دراورد با جوراب رفت تو آبا پرید.بعد زنگ خورد همه رفتن تو حیاط بدبخت مونده بود چیکار کنه!
تجربیاتتون رو بگید بهره ببریم. :)

راستی راجع به سوالات یا کارهایی که توی جرات حقیقت از بچه ها خواستید انجام بدن هم تعریف کنید. چقدر عاشقانه بودید؟ چقدر بی ادبی بودید؟ چقدر +18 بودید؟

در ضمن جرعت غلطه. اگر با سرچ این کلمه به اینجا رسیدید در جریان باشید

آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:












(ولی داشتم ازترس میمردم)
خلاصه منو کردن اون تو وپسرخاله ام رفت روش که من نتونم بیام بیرون.نمیدونین اون تو چه خبر بود داشتم ازترس میمردم. سوسک که فت وفراوون (خوشبختانه ازسوسک نمیترسم)
یه دقیقه گذشت من داشتم میمردم صدام درنمی اومد ازبیرون صدا میزدن سودا زنده ای؟؟؟ میگفتم آره.



...مجبورِ انجام بده دیگه آدم
تصور کن!!