- ارسالها
- 420
- امتیاز
- 5,406
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- بوشهر
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
- دانشگاه
- علوم پزشکی ایران
- رشته دانشگاه
- پزشکی
یه بار دوستمو مجبور کردم بره به مامانش بگه عاشق یه پسری شده و اون پسره هم عاشقشه و بگه پسر خوبیه و اینا تا بزاره بیاد خواستگاری،بعد مامانش میگفت تو سنت کمه این حرفا چیه دختر،این حرفا برا تو زوده،اصن پسره کیه،بعد دوستم گفت مامان شمارشو بدم مامانش گفت نه نمیخواد فقط فراموشش کن،منو دوستامم دیگه از خنده داشتیم میمردیم،اخرشم برا اینکه مامانش به باباش نگه بش گفت بازی بوده و اونم گفت خاک بر سرتون با بازیاتون|: ولی خاطره خیلی خوبی شد.



(بخاطر این کار نمره انضباطش 11 شد:)