کوچک نوشته ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع parnian.d
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : کوچک نوشته ها

میدانی ... همه ی انسان ها در اعماق قلبشان به خدا اعتقادی ندارند...

اگر داشتند که این همه ستمگری نبود... همه انسان ها به یک دیگر ستم میکنند... فقط به اندازه توانشان!

یکی به اسم دین ، یکی به اسم نژادپرستی ، یکی هم به اسم استکبار و استبداد ...

مهم این است که همه به هم ظلم میکند... مهم این است که یک دیگر را میکشند!

و این انسان وقتی که ادای خداباور و دین دار را در می آورد چقدر مضحک میشود

درست عین کودکی که ساطور گنده تر از قدش را پشت سرش پنهان میکند

و از بازی با عروسک هایش سخن میگوید!

میدانی...

دلم دنیای بی رنگ و بی خدا را نمیخواهد

...

دوست دارم پیامبری راستین بیاید...

دوست دارم...

کاش بیاید!
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

حکایت ما آدم ها … حکایت کفشاییه که … اگه جفت نباشند … هر کدومشون … هر چقدر شیک باشند … هر چقدر هم نو باشند تا همیشه … لنگه به لنگه اند … کاش … خدا وقتی آدم ها رو می آفرید … جفت هر کس رو باهاش می آفرید … تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها … به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

به کجا رسیدم؟
به جایی که تمام آرزوم تو یه روز تاریک خلاصه می شه
به روزی که نباید باشم
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

دیگر اصراری ندارم همه ی حروف را گرد بنویسم!
میدانی حالا که جلوی آینه می ایستم ، نقشی نیست؛ همه ی آن چه که هست منم ، منی که پیش از این آن را از دست داده ام!

مرداد 92!
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

کاش معلم

یکبار به جای نقطه سر خط میگفت :

...نقطه آخر خط...

شاید این گونه یاد میگرفتیم با آخر خط ها چه کنیم!!!
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

امروز را هدر دادم
دزدی بودم که روزم را بدزدیدم
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

از خدا پرسیدم وقتی سرنوشت مرا نوشته ای پس چرا آرزو کنم .
گفت : شاید نوشته باشم هر چه آرزو کنی
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

خدایا...

با گرد و خاک نشسته روی افکار میشد چندین جهان دیگر خلق کرد،

چقدر افکار کهنه شده است :)
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

دلم در سرما سوخت
فکرم منجمد شد
و خودم سنگ شدم
و این سرما همچنان ادامه دارد...
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

ما روزی به آن نقطه ی بالا خواهیم رسید.
جایی که همیشه با حسرت نشانمان میدادند.و روزی دنیا را نجات خواهیم داد.ما،روزی به خود باز خواهیم گشت...
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

من اینجا کر شده ام از صدای کرکننده ی سکوت...
نابینا شده ام از تابش شدید تاریکی...
و غرق شده ام در دریای ژرف تنهایی...
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

من اینجا نبودت را نفس می کشم...
من اینجا نبودت را می بلعم...
من اینجا نبودت را لمس می کنم...
من اینجا نبودت را زندگی می کنم...
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

خسته ام...
آنقدرخسته ام که انگار کوه کنده ام...
من اینجا زندگی ام را روزمرگی میکنم...
این خودش از هر کوه کندنی خسته کننده تر است...
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

دلم برای خودم تنگ شده!
کفش هایم را میپوشم!
کوله ام را به دوش می اندازم!
آماده میشوم..
آخر می خواهم برم خودم را پیدا کنم!
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

آرام ...آرام
شعرهایم را
به باد
سپرده ام
حالا تمام فصلهایم
طوفانیست



 
پاسخ : کوچک نوشته ها

این روزها انگار مقاوم شده ام...
که تکرار دفعات مسکن ها...
تنها برای فراموشی درد بود...
برای تسکین دردِ نبودنت!
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

آشوبم
طوفانم
نـه خانه اي براي پناه ، ن سرزميني براي سكون
درد
متلاطم در امواج
در پي آرامش
 
پاسخ : کوچک نوشته ها

اگر نظر من را بخواهید فقط خودم هستم که وجود دارم ، بقیه یا مرده اند یا وجودشان حتمی نیست! پس میتوان گفت که وجود ندارند ؛ چون وجود برای چیزی تعریف میشود که در زمان نگنجد و برای من فقط خودم هستم که تا آخرین لحظه ی زمان وجود دارم و بعد از آن دیگر من نیستم اما این تعریف هم دیگر نیست ، پس من تنها موجود روی زمین هستم!
 
Back
بالا