• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

بهترین شعرهایی که تا به حال خوندی!

ارسال‌ها
544
امتیاز
13,243
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ard
سال فارغ التحصیلی
1400
کری از پیش یک سه تار گذشت
گفت؛ آهنگ، چیز خوبی نیست
وصله ها را به من بچسبانید
به شما انگ چیز خوبی نیست
هاي عاشق نشو نميداني
كه دل تنگ چيز خوبي نيست
گفته بودی؛ شهید یعنی چه
پسرم! جنگ چیز خوبی نیست
 

هور

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
794
امتیاز
21,859
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سیاه و سفید
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
دانشکده معماری و شهرسازی تبریز
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
قاصدک!
شعر مرا از بر کن
برو آن گوشه ی باغ
سمت آن نرگس مست
و بخوان در گوشش
و بگو باور کن
یک نفر یاد تو را
دمی از دل نبرد....

سهراب سپهری
 

Reza43

Reza
ارسال‌ها
121
امتیاز
2,079
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
کرمانشاه
سال فارغ التحصیلی
1401
مایه اصـل و نسب در گردش دوران زر است

هر كسی صاحب زر است او از همه بالاتر است

دود اگر بالا نشیند كسـر شأن شعله نیست

جای چشم ابرو نگیرد چون كه او بالاتر است

ناكسی گر از كسی بالا نشیند عیب نیست

روی دریا، خس نشیند قعر دریا گوهر است

شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی میكنند

پس چرا انگشت كوچك لایق انگشـتر است

آهن و فولاد از یك كوه می آیند برون

آن یكی شمشیر گردد دیگری نعل خر است

كـره اسـب ، از نجابت از پـس مـادر رود

كـره خـر ، از خـریت پیش پیش مـادر است

كاكل از بالا بلندی رتبــه ای پیدا نكرد

زلف ، از افتادگی قابل به مشك و عنبر است

پادشه مفلس كه شد چون مرغ بی بال و پر است

دائماً خون میخورد تیغی كه صاحب جوهر است

سبزه پامال است در زیر درخت میوه دار

دختر هر كس نجیب افتـاد مفت شوهر است

صائبا ! عیب خودت گو عیب مردم را مگو

هر كه عیب خود بگوید، از همه بالاتر است


صائب تبریزی
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,759
امتیاز
40,642
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم



فریدون مشیری
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,759
امتیاز
40,642
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
لطفا ادغام نکنین میخوام جدا باشن. مرسی


آهسته باز از بغل پله ها گذشت

در فكر آش و سبزی بیمار خویش بود

اما گرفته دور و برش هاله یی سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما همه جا وول می خورد

هر كنج خانه صحنه یی از داستان اوست

در ختم خویش هم بسر كار خویش بود

بیچاره مادرم!

هر روز می گذشت از این زیر پله ها

آهسته تا بهم نزند خواب ناز من

امروز هم گذشت

در باز و بسته شد

با پشت خم از این بغل كوچه می رود

چادر نماز فلفلی انداخته بسر

كفش چروک خورده و جوراب وصله دار

او فكر بچه هاست

هرجا شده هویج هم امروز می خرد

بیچاره پیرزن ، همه برف است كوچه ها

او از میان كلفت و نوكر ز شهر خویش

آمد به جستجوی من و سرنوشت من

آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد

آمد كه پیت نفت گرفته بزیر بال

هر شب در آید از در یك خانه فقیر

روشن كند چراغ یكی عشق نیمه جان

او را گذشته ایست ، سزاوار احترام :

تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر

در ( باغ بیشه ) خانه مردی است با خدا

هر صحن و هر سراچه یكی دادگستری است

این جا بداد ناله مظلوم می رسند

این جا كفیل خرج موكل بود وكیل

مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق

در ، باز و سفره ، پهن

بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند

یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه

او مادر من است

انصاف می دهم كه پدر رادمرد بود

با آن همه درآمد سرشارش از حلال

روزی كه مرد ، روزی یك سال خود نداشت

اما قطارهای پر از زاد آخرت

وز پی هنوز قافله های دعای خیر

این مادر از چنان پدری یادگار بود

تنها نه مادر من و درماندگان خیل

او یك چراغ روشن ایل و قبیله بود

خاموش شد دریغ

نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او

با بچه ها هنوز سر و كله می زند

ناهید ، لال شو

بیژن ، برو كنار

كف گیر بی صدا

دارد برای ناخوش خود آش می پزد

او مرد و در كنار پدر زیر خاک رفت

اقوامش آمدند پی سر سلامتی

یك ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود

بسیار تسلیت كه بما عرضه داشتند

لطف شما زیاد

اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :

این حرف ها برای تو مادر نمی شود .

پس این كه بود ؟

دیشب لحاف رد شده بر روی من كشید

لیوان آب از بغل من كنار زد ،

در نصفه های شب .

یك خواب سهمناک و پریدم به حال تب

نزدیک های صبح

او زیر پای من اینجا نشسته بود

آهسته با خدا ،‌

راز و نیاز داشت

نه ، او نمرده است .

نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز

او زنده است در غم و شعر و خیال من

میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست

كانون مهر و ماه مگر می شود خموش

آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد

هرگز نمیرد آن كه دلش زنده شد به عشق

او با ترانه های محلی كه می سرود

با قصه های دلكش و زیبا كه یاد داشت

از عهد گاهواره كه بندش كشید و بست

اعصاب من بساز و نوا كوک كرده بود

او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت

وانگه به اشک های خود آن كشته آب داد

لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح

وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز

تا ساختم برای خود از عشق عالمی

او پنج سال كرد پرستاری مریض

در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد

اما پسر چه كرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ

تنها مریض خانه ، به امید دیگران

یک روز هم خبر : كه بیا او تمام كرد .

در راه قم به هر چه گذشتم عبوس بود

پیچید كوه و فحش بمن داد و دور شد

صحرا همه خطوط كج و كوله و سیاه

طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین

دریاچه هم به حال من از دور می گریست

تنها طواف دور ضریح و یكی نماز

یك اشک هم به سوره یاسین چكید

مادر به خاک رفت .

آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش كرد

او هم جواب داد

یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه

معلوم شد كه مادره از دست رفتنی است

اما پدر بغرفه باغی نشسته بود

شاید كه جان او به جهان بلند برد

آن جا كه زندگی ،‌ ستم و درد و رنج نیست

این هم پسر ، كه بدرقه اش می كند بگور

یك قطره اشک ، مزد همه زجرهای او

اما خلاص می شود از سرنوشت من

مادر به خواب ، خوش

منزل مباركت .

آینده بود و قصه بیمادری من

ناگاه ضجه یی كه بهم زد سكوت مرگ

من می دویدم از وسط قبرها برون

او بود و سر بناله برآورده از مغاک

خود را به ضعف از پی من باز می كشید

دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه

خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع

ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه

باز آن سفیدپوش و همان كوشش و تلاش

چشمان نیمه باز :

از من جدا مشو

می آمدیم و كله من گیج و منگ بود

انگار جیوه در دل من آب می كنند

پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم

خاموش و خوفناك همه می گریختند

می گشت آسمان كه بكوبد به مغز من

دنیا به پیش چشم گنهكار من سیاه

وز هر شكاف و رخنه ماشین غریو باد

یك ناله ضعیف هم از پی دوان دوان

می آمد و بمغز من آهسته می خلید :

تنها شدی پسر .

باز آمدم به خانه چه حالی ! نگفتنی

دیدم نشسته مثل همیشه كنار حوض

پیراهن پلید مرا باز شسته بود

انگار خنده كرد ولی دلشكسته بود :

بردی مرا به خاک كردی و آمدی ؟

تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

می خواستم بخنده درآیم ز اشتباه

اما خیال بود

ای وای مادرم
 

هور

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
794
امتیاز
21,859
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سیاه و سفید
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
دانشکده معماری و شهرسازی تبریز
رشته دانشگاه
مهندسی معماری
ز تاب جعد مشکینش
چه خون افتاد در دل ها...

حافظ
 
ارسال‌ها
544
امتیاز
13,243
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ard
سال فارغ التحصیلی
1400
مکش منت به هر نامرد و مردی
مده دل را به ذلت دست فردی
اگر اورا به تو مهر و وفا نیست
اگر او بر جراحاتت دوا نیست
رهایش کن٬ مرنجان خویشتن را
مبر هرگز ز یادت این سخن را
 

aliiii9

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
480
امتیاز
7,598
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی2
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1401
مدال المپیاد
طلایimc/چهارم پایا
دلتنگم و دلتنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
عاشق نشدی، لنگ نبودی که بدانی چه کشیدم

کو قطره ی اشکی که به پای تو بریزم که بمانی؟
بی اسلحه در جنگ نبودی که بدانی چه کشیدم

تو آن بت مغرور پیمبر شکنی، داغ ندیدی
دل بسته به یک سنگ نبودی که بدانی چه کشیدم

تو تابلوی حاصل دستان هنرمند خدایی
نقاشی بی رنگ نبودی که بدانی چه کشیدم

گشتم همه جا را پیِ چشمان پر از شوق تو اما
فرسنگ به فرسنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,759
امتیاز
40,642
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

شهریار
 

رعـنـا

منم آن درخت پیری، که نداشت برگ و باری.
ارسال‌ها
710
امتیاز
15,538
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می كند
وای دل چون كودكی بی تو لجاجت می كند

اشتیاق دیدن تو میل خاموشی نكرد
هیچوقت عشقت بدل فكر فراموشی نكرد

عشق من با تو به میزان تقدس می رسد
بی حضورت دل به سر حد تعرض می رسد

دوستت دارم برای من كلام تازه نیست
حد عشقت را برایم هیچ چیز اندازه نیست

در غیاب تو غریبانه فراغت می كشم
بر گذشت لحظه ها طرحی ز طاقت می كشم

چشمهایم را نگاه تو ضمانت می كند
گرمی دست مرا دستت حمایت می كند

با تنفس در هوای تو هنوزم قانعم
ابتلای سینه را اینگونه از غم مانعم

چشمهای مهربان تو فراموشم نشد
هیچكس جز یاد تو بی تو هم آغوشم نشد

من تو را با التهاب سینه ام فهمیده ام
ساده گویم خویش را با بودنت سنجیده ام
 
ارسال‌ها
544
امتیاز
13,243
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ard
سال فارغ التحصیلی
1400
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
 

【Epiphany】

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
217
امتیاز
7,530
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
...
سال فارغ التحصیلی
2121

گر تن بدهی ... دل ندهی کار خراب است
چون خوردن نوشابه که در جام شراب است

گر دل بدهی ... تن ندهی باز خراب است
این بار نه جام است و نه نوشابه ... سراب است

اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویند
چون دغدغه ی مردم این شهر حجاب است

تن را بدهی ... دل ندهی فرق ندارد
یک آیه بخوانند ... گناه تو ثواب است

ای کاش که دلقک شده بودم نه شاعر
در کشور من ارزش انسان به نقاب است

 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,759
امتیاز
40,642
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
ماه مشروطه در این ملک طلوعیدن کرد

انتخابات دگر بار شروعیدن کرد

شیخ در منبر و محراب خشوعیدن کرد

حقه و دوز وکلک باز شیوعیدن کرد

وقت جنگ و جدل و نوبت فحش وکتک است

انتخابات شد و اول دوز و کلک است

صاحب‌الرأیا! رو صبح‌نشین روی خرک

رأی‌ها پیش نه و داد بزن های جگرک

پوت قند آید ازبهرتو و توپ برک

می‌دود پیشتر و می‌دهدت پیشترک

هرکه عقلش کم و فضل و خردش کمترک است

انتخابات شد و اول دوز و کلک است

این وکالت نه به‌آزادی و خوش تعلیمی است

نه به دانستن تاربخ و حقوق و شیمی است

بلکه در تنبلی وکم‌دلی و پربیمی است

یا بپوطین و کلاه و فکل و تعلیمی است

یا به‌تسبیح و به‌عمامه و تحت‌الحنک‌است

انتخابات شد و اول دوز و کلک است

تو برو جا به دل مردم بازاری کن

گه ز خودگاه ز من یاد به هشیاری کن

گر وکالت به من افتاد تو پاداری کن

ور به اسم تو درآمد تو ز من یاری کن

اسم ما هر دو اگربود دگر یک بیک است

انتخابات شد و اول دوز و کلک است

حضرت آقا خوش باشکه فالت فال است

از زر و سیم دگر جیب تو مالامال است

هرکه آقاست نکو طالع و خوش اقبالست

گه نمایندگی مجلس و قیل و قال است

گاه میرآخور و بیرونی و چوب وفلک است

انتخابات شد و اول دوز و کلک است

طرفه عهدیست که هرگوشه کنی روی فراز

هرکه دزدی نکند همسر خار و خشک است

نه ادارات مبراست نه محراب نماز

انتخابات شد و اول دوز و کلک است

گلهٔ دزدان بینی همه با عشوه وناز

هرکه دزد است بهر جای بود محرم راز

نوبهارا بود اندر سخنانت نمکی

اف برآن کاورد اندر سخنان توشکی

هرچه داری ده و بستان ز وکالت کمکی

ملک‌هایی که تو بینی همه دارد درکی

این وکالت ده پرفایدهٔ بی‌درک است

انتخابات شد و اول دوز و کلک است



ملک الشعرای بهار
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
ارسال‌ها
3,759
امتیاز
40,642
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
در دست کسانی است نگهبانی ایران

کاصرار نمودند به ویرانی ایران

آن قوم‌، سرانند که زیر سر آنهاست

سرگشتگی و بی‌سرو سامانی ایران

الحق که خطا کرده و تقصیر نمودند

این سلسله در سلسله جنبانی ایران

در سلطنت مطلقه چندی پدرانشان

بردند منافع ز پریشانی ایران

نعم‌الخلفان نیز درین دورهٔ فترت

ذیروح شدند از جسد فانی ایران

پامال نمودند و زدودند و ستردند

آزادی ایران و مسلمانی ایران

کشتند بزرگان را و ابقا ننمودند

بر شیخ حسین و به خیابانی ایران‌

گر خون خیابانی مظلوم بجوشد

سرتاسر ایران کفن سرخ بپوشد


کشت ‌آن‌ حسن از بهر وطن‌، گر دو سه کاشی

کشت این ‌حسن احرار وطن را چو مواشی

تقلید از او کرد و ندانست و خطا کرد

آری در کهدان شکند سارق ناشی

این صاحب کابینه و آن والی تبریز

صدری که چنین است چنانند حواشی

گه ‌قتل مهین شیخ حسین‌خان را در فارس

تصویب نمودند به صد عذرتراشی

گه بر سرتبریز دویدند و نمودند

قانون اساسی را از هم متلاشی

در سایهٔ قانون سر قانون‌طلبان را

از تن ببریدند و نکردند تحاشی

آوخ اگر ارواح شهیدان به قیامت

گیرند گریبان نژاد لله‌باشی

گر خون خیابانی مظلوم بجوشد

سرتاسر ایران کفن سرخ بپوشد


دریوزه گری کوفت در صاحب‌خانه

وانگاه برفت از اثر صاحب خانه

از کثرت تلبیس و ریا کرد به خود جلب

چون گربهٔ عابد نظر صاحب خانه

از بهرگدایی شد و چون خانه تهی دید

بگرفت به حجت کمر صاحب خانه

دژخیم خیابانی ازین قسم به تبریز

وارد شد و شد حمله‌ور صاحب خانه

با آنکه در افواه عوام است که مهمان

من‌باب مثل هست خر صاحب خانه

این نره‌خران لگدانداز شتر کین

جستند به دیوار و در صاحب خانه

در خانهٔ احرار شدند، از ره اصرار

مهمان و بریدند سر صاحب خانه

گر خون خیابانی مظلوم بجوشد

سرتاسر ایران کفن سرخ بپوشد


رندان به گمانشان که شکاری سره کردند

وز قتل مهمان‌، کار جهان یکسره کردند

روبه‌صفتان بین که چسان پنجه خونین

از فرط سفه درگلوی قسوره کردند

آزادی را بلهوسان ملعبه کردند

حریت را بی‌خردان مسخره کردند

راندند ز خون شهدا سیل و بر آن سیل

از نعش بزرگان وطن قنطره کردند

قصری زخیانت بنهادند و بر آن قصر

از لخت دل سوختگان کنگره کردند

وانگه پی تنویر شبستان شقاوت

از تیر جفا، سینهٔ ما پنجره کردند

وز کینه شبانگاه‌، تجددطلبان را

کشتند و تو گویی عملی نادره کردند

گر خون خیابانی مظلوم بجوشد

سرتاسر ایران کفن سرخ بپوشد


جمعی پی ترحیم خیابانی مظلوم

اجلاس نمودند نجیبانه درین بوم

رسم‌ است که‌ چون‌ مُرد مسلمان‌،‌ پی ترحیم

قرآن به دعا ختم کند امت مرحوم

جز آنکه مسلمان نبود یا که نباشند

حکام مسلمان و مسلمانی مرسوم

چون مرده مسلمان بود و زنده مسلمان

از ختم و عزا منع حرام آید و مذموم

این بلعجبی بین که به‌جد حمله نمودند

بر مجلس ترحیم خیابانی مظلوم

بستند ره آمد و شد را به رخ خلق

وابداع نمودند ز نو قاعده‌ای شوم

غافل که ازین حرکت مذبوح‌، نگردد

آزادی معدوم و ستمکاری مکتوم

گر خون خیابانی مظلوم بجوشد

سرتاسر ایران کفن سرخ بپوشد


از آستی ار دست حقیقت به در آید

این دستگه غیر طبیعی به سر آید

رخسار بپوشند وجیهان ریاکار

گر چهر حقیقت ز پس پرده درآید

ای قاتل آزادی ایران به حذرباش

زان لحظه که قاضی به‌سر محتضر آید

پر گیرد و در بارگه عدل بنالد

این روح کزین کالبد خسته برآید

ملت بود آن شیر که هنگام تزاحم

چون بیشتر آزرده شود پیشتر آید

ای پیر مکن گریه که هنگام مکافات

از روح جوان تو بر تو خبر آید

وی کودک نالان پدر کشتهٔ مسکین

زاری مکن امروز که روز دگر آید

گر خون خیابانی مظلوم بجوشد

سرتاسر ایران کفن سرخ بپوشد



ملک الشعرای بهار
 

رعـنـا

منم آن درخت پیری، که نداشت برگ و باری.
ارسال‌ها
710
امتیاز
15,538
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل‌ ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
 
ارسال‌ها
544
امتیاز
13,243
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ard
سال فارغ التحصیلی
1400
خدایا من دلی بیمار دارم
به جانم آتشی تکرار دارم

خدایا آمدم بر درگهِ تو
تو میدانی غمِ بسیار دارم

چه خوش اقبال بودم من خدایا
که با تو وعده ی دیدار دارم

پناهم ده تو را جانِ حسینت
من امشب با تو خیلی کار دارم
 

رعـنـا

منم آن درخت پیری، که نداشت برگ و باری.
ارسال‌ها
710
امتیاز
15,538
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا می‌کند
شیر دوراندیش با آهو مدارا می‌کند

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند

جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم
دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند

روی زرد و لرزشت را از که پنهان می‌کنی
نقطه‌ضعف برگ‌ها را باد پیدا می‌کند

دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیش‌تر
پشت عاشق را همین آزارها، تا می‌کند

از دل هم‌چون ذغالم سرمه می‌سازم که دوست
در دل آیینه دریابد چه با ما می‌کند

نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا می‌کند
 

رعـنـا

منم آن درخت پیری، که نداشت برگ و باری.
ارسال‌ها
710
امتیاز
15,538
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1400
بعد صد روز بیا با دل من راه بیا
محض من هم شده یک بار ، تو کوتاه بیا

شاه دربار زلیخا و زنان مصری
من حسودم به خدا! باز ته چاه بیا

بگو یک بار فقط "جان" "عزیزم" "عشقم" !
گاه تا کلبه ی درویش ، تو ای شاه بیا

منم و حسرت دیدارت و هر دم کلکی !
خسته ام ! تا در این خانه به دلخواه بیا

خواهش برکه ام از ماه فقط "تصویر" است
به چراغانیِ این برکه ی بی ماه بیا

مثنوی یا که غزل قصه ی من کوتاه است
دو کلام است فقط : آه بیا ! آه بیا !
 
ارسال‌ها
544
امتیاز
13,243
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ard
سال فارغ التحصیلی
1400
مست بی قرار
بدیدم در میخانه باز است
شدم راهی که دیدارم، نماز است
بیامد ساقی کنارم با کمی می
چو دیدم می به رنگ خون هر نی
دلم آشوب گشت چون بیقراری
که رفته یار او با خشم و زاری
گنه کارم گنه کاری قدیمی
که رُفته خاک پای هر رقیبی
بنوشم من کمی از می بمیرم
بمیرم تا ابد خواب تو بینم
مرا مستی کند آزاد از این غم
مرا شاید نگه دارد ز ماتم
 
بالا