اعترافگاه!

پاسخ : اعترافگاه !

به نقل از R@ZI :
اعتراف ميكنم كه من لپ تاپ بابامو ويروسي كردم . ^#^
هنوزم خودش نفهميده.

منم معترفم كه كامپيوترمونو ويروسي كردم اونم در چه حدي :D
ديگه مجبور شديم ويندوز رو عوض كنيم از بس حالش خراب بود :-??
هنوزم هيشكى نميدونه كار من بوده :>
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تا وقتی که سوم راهنمایی بومد اگه دقیقا وسط پل هوایی راه نمی رفتم حس می کردم دارم می افتم از بغل پل!!!!!! {-8 {-8 {-8 {-8 {-8 {-8 {-8 {-8 {-8 {-8
 
پاسخ : اعترافگاه !

باید اعتراف کنم که امروز برگشتنی اینقدر خسته بودم و خوابم میومد به جای این که کوچه ای که به مترو میخوره رو برم تو یه کوچه عقب ترش رو رفتم!بعد کلی راه رفتن و اینا یهو سرمو آوردم بالا دیدم رسیدم ته کوچه بن بست! X_X این کوچه هه هیچ راهی هم به کوچه بغلیش نداشت شانس من!کلا اصن جز خندید و برگشتن و راه درست رو رفتن هیچکاری بر نمیومد از دستم! :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم وقتی بچه بودم فرق دقیق بین خر و الاغ رو نمی دونستم!
البته اینو تشخیص داده بودم که هر دو از یه خانواده هستن!تصورم این بود که خر نره، و الاغ ماده!بعد از ازدواج اینا خرها و الاغ های دیگه ای متولد میشن! :D :D :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که تا راهنمایی فک میکردم رعیت یعنی خانواده شاه وبزرگان
همش تو فیلما میگفتن ما رعیتیم وقتی نگاه لباساشون میکردم که جقد داغون بود میگفتم اینا ملتو اسکول دارن
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی نتایج قرعه کشی هر بانکیو میدن من میرم توسایتش اگرم حساب بانکی نداشته باشم تو اون بانک با تنها شماره حسابی که از بانک............هستش میرم چک میکنم میگم شاید بااینکه حساب ندارم ولی برنده شده باشم ولی نمیدونم چرا هیچوقت برنده نمیشم.............
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم چند وقته ساعت لپ تاپم خرابه و حسش نیست که درستش کنم (:|
هر وقت میخام ساعت رو ببینم میام سمپادیا تو مشخصاتم زمان محلی کاربرو میبینم :-"
در این حد حس ندارما!!!
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می‌کنم که تا همین دو دقیقه پیش فک میکردم " فجیح " درسته ، الان فهمیدم که " فجیع " درسته . :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

من تا پارسال فک میکردم مثلاً میگن یه "قارچ" هندوانه .. :-"
کاشف به عمل اومد که قاچ ـه ! : ))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم که بچه بودم یه کارتون دیده بودم که مورچه زیرپای فیله یه سوزن می ذاره و فیله میره هوا. :-" منم زیر پایه یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!فقط تا میخوردم زده تم! :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم...
بچه که بودم یه بار بابام واسم یه جوجه اردک اورد...
منم خیلی ذوق داشتم... ;;)
بعدش اردکه رو ورداشتم گذاشتم تویه حوضچه دیدم رو اب نمیمونه, به زور سعی کردم رو اب نگهش دارم... :D
بعد نمیدونم چی شد اردکه رو گرفتم زیر اب به زورم نگهش دارم... :-"
اردکه شانس اورد مامانم اینا رسیدن از دستم درش اوردن ... ^#^
متاسفانه وقتی مادر اینا رسیدن اردک به دیار باقی شتافته بود... :((
ولی جای تقدیر داره که مامان اینا با پشتکار فراوان اردک رو دو دستی از دیار بای کشیدن همین دنیا...!! :O =))
 
پاسخ : اعترافگاه !

تو دوران مهد كودك يك عدد دختر وجود داشت كه نميدونم چرا دل خوشي از من نداشت
كلي هم اين در اون در ميزد كه منو خراب كنه
يه روز جشن داشتيم و قرار بود اون لباس شانه به سر رو بپوشه و اجرا كنه
منم يه عدد ادامس موزي جويده شده گذاشتم تو كلاه لباس نمايشش
هيچي ديگه همين :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم اول دبستان که بودم فک میکردم هرچی "او " داره عامیانس.مثلا هندونه عامیانه و هندانه کتابیشه :-/
{-8 =))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه ک بودم رو دیوار اتاق مامانم اینا اسم خواهرمو مینوشتم تا فکر کنن خودش نوشته و دعواش کنن :>
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم تا حدود همین چند سال پیش فکر می کردم
فرموژه همون فرفورژه هست :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم محبوب ترین اسمایلیم :-" سوته که زیادی ستفاده میکنم ازش
اعتراف میکنم علتش احتمالا برمیگرده به ناکامی 18 ساله ام که هنوز بلدنیستم سوت بزنم :-[ :-[ :-<

اعتراف میکنم امروز بعد احتمالا یه سال و اندی یاهو آن شدم
اعتراف میکنم یه آی دی جدید ساختم برای امسال دانشگاه :-" چون گویا ضایع هس اگه به اسم واقعیت نباشه :-? بعد فامیلم رو اشتباه نوشتم تو ای دی جدیدم باید دوباره بسازم حالا :D
 
پاسخ : اعترافگاه !

یه دوستی داشتیم اسمش جوامع بود(هنوزم دوستیما)خیلی خر میزد.سوالای مسخره زیاد مپسید.یه دفه به معلمون گف خانم مستمرمو بیست شدم پایانیم بیسته .همه نمرات کلاسمم بیسته تو کارنامه بهم چن میدیدن؟!معلمون: :O
اعتراف میکنم من اینو شاعه کردم :D
همه سوالا جوامگی رو از خودم در آورده بودم B-)
 
پاسخ : اعترافگاه !

وقتی مهد کودک بودیم 4 نفر بودیم همیشه با هم بودیم یه بار 2 نفرمون با هم دعوا کردن خیلی شدید یعنی در حدی که همه آدمای مهد کودک از کلاسا ریخته بودن بیرون دعوای این 2 تا رو ببینن :D بعد چن روز که آشتی کردن معلممون بهشون جایزه داد بعد به ما 2 نفر هم داد چون همیشه با هم بودیم

حالا من اعتراف میکنم از اون روز به بعد من همش بین اون 2 تا دعوا راه مینداختم که دوباره به ما جایزه بدن X_X X_X X_X( ولی دیگه ندادن :D)
 
Back
بالا