پاسخ : اعترافگاه !
اعتراف می کنم که تا امسال سوت زدن بلد نبودم {روزی که یاد گرفتم سر کلاس ادبیات و آز شیمی به خاطر سوت زدن منفی گرفتم

}
اعتراف می کنم که تا امسال نمی تونستم آدامس باد کنم {وقتی هم یاد گرفتم هر روز آدامس دهنم بود که بادش کنم!!}
اعتراف می کنم که بیش از حد کنجکاوم!!{پارسال(دوم راهنمایی) یه بار رفتم توی دفتر معاون آموزشی و پژوهشی مدرسه که مشاورمون هم هست و وقتی دیدم که کسی اونجا نبود وسوسه شدم که یکم کاغذ ها رو نگاه کنم.(چون بیشتر وقت ها نمیزاره) کاغذی که روی میز بغل پنجره بود توجهم رو جلب کرد. رفتم طرفش و دیدم که رتبه بندی بچه ها توی آزمون سمپاده که دو سال پیش امتحان داده بودیم. اولش که خیلی بی اعتماد به نفس رفتم سراغ صفحه های آخر تا اسمم رو پیدا کنم.اونجا چیزی که دیدم قابل توجه بود.دقیقا همون بچه هایی مون که تا حد زیادی توی روابط اجتماعی مشکل داشتن ته جدول بودند!! تند تند صفحه ها رو ورق زدم (3 صفحه بیشتر نبود!!

) آخرش خودم رو روی صفحه اول (آخرای صفحه) پیدا کردم. من نفر 19م توی جدول بودم. {اینجا یه توضیحی قابل گفتنه که یکی از بچه های پایه هست که آدم نمیشه!! یعنی من هزار بار تلاش کردم که با این آدم صلح کنم ولی کلا حالیش نیست و به همین دلیل من کل کل شدیدی باهاش دارم! ما اینجا بهش می گیم "ر"} حالا این "ر" گرامی نفر 20م بود!! یعنی دقیقا یه دونه پایین تر از من!!با پیدا کردن این چیز خیلی اعتماد به نفسم رفت بالا!!بعدش هم رفتم سراغ آدمای برتر فهرست. پُر(!)خون کلاس ما با 2 تا دیگه از پُر خون های پایه اون جا بودن. بعدش صدای در اومد! منم سریع همه چیز رو مرتب کردم. مشاور اول ها از در اومد. منم سریع یه قیافه متعجب گرفتم. گفتم : ببخشید آقای "غ"، آقای "س" رو ندیدید؟؟ اون هم گفت نه و من سریع از در رفتم بیرون. دوستان بعدش یه حال گیری ای از این دو تا کردم ! (جاتون خالی

) {الان همه می ریزن میگن تو اتحاد نداری و فلان و اینا!! (آدم با یکی دعواش بشه دیگه حالیش نیست یارو سمپادیه یا نه!! باید حال بگیره!!)}
اعتراف می کنم که بعضی روزا کلاس بی خود و بی جهت "آز شیمی" رو می پیچوندم و اگه مشاورمون نبود می رفتم توی دفترش با سرعتی بسیار بهتر از سایت به تفریح توی نت می پرداختم!!
اعتراف می کنم کِ یِ بار جلوی چشم معلم کلاس پیچوندم!!
اعتراف می کنم که یه پنج شنبه توی سایت بودم ، صدای زنگ کلاس خورد و من گفتم کِ 10 دقیقه دیگه میرم سر کلاس. آقا 10 دقیقه شد و من یادم رفت که برم سر کلاس!! آخرش نگاهم به ساعت کامپیوتری که جلوم بود خورد و دیدم کِ نیمی از زنگ گذشته!! کلاس انشا داشتیم و من هم عاشق انشام!! کلا از خجالت نرفتم سر کلاس!! آخرش هم جزوه اون کلاس رو از بچه ها گرفتم ولی خوب خیلی برا من زور داشت.آخرش هم از مسئول پژوهشی مون پرسیدم اگه این اتفاق می افتاد چیکار می کردی؟؟ اون هم گفت که تلاش می کرده که گم و گور بشه!!(من در اون موقع : #

)
بقیه ش بعدا
(سوتی که نبود ، اعتراف بود خوب....

)