اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميکنم تا همين الان که مامانم توجيهم کرد نميدونستم کدوم روز فرده کدوم روز زوج!
تازه الانم رمز گذاشتم که يادم نره!:دي
 
پاسخ : اعترافگاه !

در ادامه ی همین جریان هری پاتر...
اعتراف میکنم کلاًبه اسماشون کاری ندارم... :-"غیر از خود هری و هرمیون و رون ویزلی... ;Dبقیه رو فقط از روی قیافه ی اسمشون میفهمم... :))حوصله ی خوندن اسمشونو ندارم... ;;)
همچنین اعتراف میکنم به ولدمورت میگم طرف... :))(اشاره به قسمت اول هری پاتر...!) :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

من اعتراف میکنم تو بچگی به کوبیده میگفتم چلوکباب
در اصل فک میکردم کباب کوبیده اسمش چلوکبابه نه کوبیده :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم اگه عروسک نهنگمُ بغل نکنم شب خوابم نمیبره :-"
اعتراف میکنم تا وقتی که ADSL بگیریم معنیِ نصف فشایی که میگفتمُ نمیدونستم :-" X_X ^#^
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تا چند سال پیشا فک میکردم این بچه هایی که با فوتبالیستا میان بچه های خودشونن ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم اگه دست خودم بود دیگه یه لحظه هم تو ایران نمیموندم... #-o
و اعتراف میکنم به ربع فکر کردم که خدایا میخواستم تو اعترافگاه به چی اعتراف کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ;D ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تا امروز ظهر نمیدونستم shaun the sheep‏ همون گوسفندست!

فکر میکردم یه غولی آدم خواری چیزیه...! ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم که تا امسال سوت زدن بلد نبودم {روزی که یاد گرفتم سر کلاس ادبیات و آز شیمی به خاطر سوت زدن منفی گرفتم ;D }

اعتراف می کنم که تا امسال نمی تونستم آدامس باد کنم {وقتی هم یاد گرفتم هر روز آدامس دهنم بود که بادش کنم!!}

اعتراف می کنم که بیش از حد کنجکاوم!!{پارسال(دوم راهنمایی) یه بار رفتم توی دفتر معاون آموزشی و پژوهشی مدرسه که مشاورمون هم هست و وقتی دیدم که کسی اونجا نبود وسوسه شدم که یکم کاغذ ها رو نگاه کنم.(چون بیشتر وقت ها نمیزاره) کاغذی که روی میز بغل پنجره بود توجهم رو جلب کرد. رفتم طرفش و دیدم که رتبه بندی بچه ها توی آزمون سمپاده که دو سال پیش امتحان داده بودیم. اولش که خیلی بی اعتماد به نفس رفتم سراغ صفحه های آخر تا اسمم رو پیدا کنم.اونجا چیزی که دیدم قابل توجه بود.دقیقا همون بچه هایی مون که تا حد زیادی توی روابط اجتماعی مشکل داشتن ته جدول بودند!! تند تند صفحه ها رو ورق زدم (3 صفحه بیشتر نبود!! :|) آخرش خودم رو روی صفحه اول (آخرای صفحه) پیدا کردم. من نفر 19م توی جدول بودم. {اینجا یه توضیحی قابل گفتنه که یکی از بچه های پایه هست که آدم نمیشه!! یعنی من هزار بار تلاش کردم که با این آدم صلح کنم ولی کلا حالیش نیست و به همین دلیل من کل کل شدیدی باهاش دارم! ما اینجا بهش می گیم "ر"} حالا این "ر" گرامی نفر 20م بود!! یعنی دقیقا یه دونه پایین تر از من!!با پیدا کردن این چیز خیلی اعتماد به نفسم رفت بالا!!بعدش هم رفتم سراغ آدمای برتر فهرست. پُر(!)خون کلاس ما با 2 تا دیگه از پُر خون های پایه اون جا بودن. بعدش صدای در اومد! منم سریع همه چیز رو مرتب کردم. مشاور اول ها از در اومد. منم سریع یه قیافه متعجب گرفتم. گفتم : ببخشید آقای "غ"، آقای "س" رو ندیدید؟؟ اون هم گفت نه و من سریع از در رفتم بیرون. دوستان بعدش یه حال گیری ای از این دو تا کردم ! (جاتون خالی ;D) {الان همه می ریزن میگن تو اتحاد نداری و فلان و اینا!! (آدم با یکی دعواش بشه دیگه حالیش نیست یارو سمپادیه یا نه!! باید حال بگیره!!)}

اعتراف می کنم که بعضی روزا کلاس بی خود و بی جهت "آز شیمی" رو می پیچوندم و اگه مشاورمون نبود می رفتم توی دفترش با سرعتی بسیار بهتر از سایت به تفریح توی نت می پرداختم!!

اعتراف می کنم کِ یِ بار جلوی چشم معلم کلاس پیچوندم!!

اعتراف می کنم که یه پنج شنبه توی سایت بودم ، صدای زنگ کلاس خورد و من گفتم کِ 10 دقیقه دیگه میرم سر کلاس. آقا 10 دقیقه شد و من یادم رفت که برم سر کلاس!! آخرش نگاهم به ساعت کامپیوتری که جلوم بود خورد و دیدم کِ نیمی از زنگ گذشته!! کلاس انشا داشتیم و من هم عاشق انشام!! کلا از خجالت نرفتم سر کلاس!! آخرش هم جزوه اون کلاس رو از بچه ها گرفتم ولی خوب خیلی برا من زور داشت.آخرش هم از مسئول پژوهشی مون پرسیدم اگه این اتفاق می افتاد چیکار می کردی؟؟ اون هم گفت که تلاش می کرده که گم و گور بشه!!(من در اون موقع : #:-S )

بقیه ش بعدا ;D

(سوتی که نبود ، اعتراف بود خوب.... :-" )
 
پاسخ : اعترافگاه !

حالا منم یه پارازیتی بدم این وسط؟
لطفا اگه میخواین همراه با اعترافتون خاطره بنویسین برین تو سوتی ها.
طولانیش نکنین خیلی.
 
پاسخ : اعترافگاه !

وقتی فیلم میبینم اگه خیلی جو بگیرتم میرم جلو آینه همون فیلمو باز میکنم بعد اکشنش میکنم و اندکی هندی آب میریزم رو صورتم به جا اشک :-" خو از بچگی دوس داشتم بازیگر شم اگه نشد مجری...

اعتراف میکنم اگه پایینی همچین کاری کنه زندش نمیذارم...خو نکن دیگه
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم خعلـــــــــــــــــــــــــی دوس دارم به دوستام دیسلایک بدم :-"
ولی خو اونا که نمیدونن چون دوسشون دارم میخوام این کارو بکنم 8-^
اعتراف میکنم به این خاطر اینو اومدم اینجا نوشتم چون هروخت که بهشون دیسلایک دادم بدونن که ;D(البته فقط دوستام :-")
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که همیشه بعد از امتحانا به دوستای خرخونم میگم بد دادم(حتی اگه عالی داده باشم)تا بعد امتحان همشون دق کنن از حسودی و بشینن غیبت من ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تو یادگاران مرگ سکانسی که هری ولدمورتو کشت اینقد دلم برا ولدمورت سوخت و عصبانی شدم ~X( ~X( که با تمام قدرت یه مداد گرفتم سمت دکستاپ طرف هری و داد زدم آوادکداورا

تازه بعدشم یاد جینی افتادم کلی عذاب وجدان گرفتم که میخواستم عشقشو ببکشم کلی خدا رو شکر کردم که مغز مدادم گرافیته =))

کلا اینجور آدمیم من
 
پاسخ : اعترافگاه !

در راستای پست بالایی ;D :
اعتراف میکنم از اما واتسون بدم میومدُ بهش میگفتم الاغِ افاده ای(آخه خیلی افاده ای بود!هی عشوه خرکی میومد ;D) هر کی میگف خوشگله انقد میزدمش تا گ... بالا بیاره :))بعد برعکس از جینی و بانی رایت خیلی خوشم میومد >:D<
×مطمئنم الان 10 تا دیس میگیرم...
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم اولین بار که چهار سالم بود مامانم که برام یه جوجه خرید داد بهم گرفتم گلوشو همچی فشار دادم داشت خفه می شد!
اعتراف می کنم از آمپول در حد مرگ می ترسم!
اعتراف می کنم نمی تونم آدامس باد کنم!
 
اعترافگاه !

اعتراف میکنم از ساعتِ 6 اینا به بعد، با چراغ قوه راه میرم تو خونه که مبادا برق بره .. :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم امروز تو کلاس شیمی 2 ساعت خواب بودم! یه تیکه تو خواب صدای معلم و بچه ها رو میشنیدم و خواب میدیدم سر کلاسم دارم به درس گوش میدم! ;D


اعتراف میکنم سال دوم دبیرستان نصف جلسه های ریاضی همش خواب بودم! معروف شدم به مریم خواب! ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

آقا این متن خواجه عبدالله انصاری هست اول ادبیات 2 خُب؟
اعتراف میکنم اون تیکش که نوشته بود " کِشته ها " رو من میخوندم کُشته ها ;;) :-" ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

خاک تو سرم ولی دیگه چیکا کنم اتادم رو دور اعتراف

من اعتراف مبکنم اون خرابکاری که رو کتاب فیزیک مامانم انجام شده بود کار من بود :-[ :-&

اعتراف میکنم بچه که بودم لذت بخش ترین جای ممکن برا کارای ضروری من همون کتابای مامانم بود :-[ :-[

بعد اعتراف میکنم اون برگ نمرههای شاگدای مامانمو از قصد عوض کرده بودم خیلی حال داد ولی مامانم میخواست برا شام بخورتم ^#^

بعد اعتراف مینم همیشه وقتی دختر داییم میومد خونمون بازی کنیم با آتاری من از قصد یه بهونه جور میکردم میزدم به دعوا که برن آخه خیلی خوب بازی میکرد من میباختم :(( :((
 
Back
بالا