اعترافگاه!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Ham!D ShojaE
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم وقتی بچه بودم فکر می کردم ایران یه قاره هست
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم در اوان بچگی جک هایی می سرودم از خودم بس طویل...به طوری که یه بار داشتیم از مشهد بر می گشتیم به سمت نیشابور تو ماشین خالم اینا نشسته بودم دایی مردم ازارمم بود من شروع کردم به جوک تعریف کردن ، تمام راه داشتم می حرفیدم بقیه هم با حالت فوت سر بالا فقط کظم غیض می کردن؛ تازه وقتی هم رسیدیم نیشابور هنوز تموم نشده بود جکم :)) :)) :)) خلاصه اخرش دایی من به جهت تخلیه ی عقده های روحی روانی که در طول مسیر دچارش شده اولش که مثل زامبی ها نگاه می کرد بعدش هم چنان کشیده ی اب نکشیده ای خوابوند که کلا یادم رفت کجای جکم بودم...اخرشم که گریه نکردم چون می ترسیدم مامانم بفهمه باز پر حرفی کردم :)) :)) :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم که ترجیح می دم نوشته های اینجاروبخونم تااینکه خودم چیزی بنویسم B-)
اعتراف می کنم توآموزش یکبار یک جوری به شیشه میز فشارآوردم که ازاین سرتااون سرترک برداشت! :-[
خودم مونده بودم من این همه زوروبازو داشتم وخبرنداشتم ;D
بعدموقعیت هم خیلی قشنگ بود!
من بودم :-"
15نفرازبچه ها :o
مسئول آموزش [-(
ولی خداییش دست این مسئول آموزش دردنکنه خبرش هیچ جایی درزنکردکه هیچ خسارتم نخواست!
بعداعتراف می کنم روکه ندارم سنگ پای قزوینه بعدازاون ماجرا تقریبازنگ تفریحاروتو آموزش لنگرمی نداختم :-"
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می‌کنم که قبلنا ، "زامبی" رو می‌خوندم " زومبیا" . X_X X_X X_X :-"""""
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم وقتي بچه بودمو ميشنيدم كارت اينترنت فك ميكردم ي دستگاهيه كه بايد ان كارت اينترنت رو وارد كرد توش تابري اينترنت ي چيزي مثل دستگاه كارت خوان :-[ :-[ :-[ ;D ;D ;D :)) :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم خیلی وقتا تحریک شدم یکم خربزه و عسل بخورم
فقط یکم....
 
پاسخ : اعترافگاه !

این اعترافو از طرف داداشم می نویسم: وقتی بچه بود فک می کرد این سرعت گیرا هس!! از آسفالت خیابون اضافه میاد واسه همین هینطوریش می کنن :o =)) =))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم تو راهنمایی 6 نفر بودیم نوبتی برگه های حرفه رو صحیح میکردیم(هر کی نوبتش بود امتحان نمیداد)
من به اون 5 تای دیگه نمره کامل میدادم تا اخر سال نمرم تضمین بود :)) فقط واسه امتحان ترم میخوندم
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم به خون یکی تشنم، تو اردو خیر سرم می خواستم با نگاهم لهش کنم ، رفتم جلو تا تاثیرش بیشتر شه برگشته بهم میگه : وسیله هامو نگه دار میخوام عکس بگیرم! منم فقط به این فک می کردم که این بشر چقد رو داره تازه بعدم که اومد وسیله هاشو گرفت تشکر نکرد X-( X-( حالا وقتی که امسال هر روز جلو در خفتش کردم می فهمه با کی طرفه...! :-L
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم من بچه که بودفکر می کردم مردم اسراعیل لاغر ترین و سالم ترین مردم دنیان ;D

چون اسمشون رژیم بود فکرمی کردم همیشه رژیم دارن ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم بچه ک بودم ی بار زنگ زدم 118 فوت کردم!!!!! ;D

خانومه گفت تلفن شما کنترل میشه بیی بیب بیب.....

ترسیدم گوشیرو قط کردم سیمشو دراوردم رفتم بیرون درو قفل کردم...... :|

دیگه کم مونده بود از کشور خارج شم..........!!!!! ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف می کنم بچه که بودم یه بار رفته بودیم خرید یه آقاهه وایساده بود پشتش به من بود فکر کردم بابامه رفتم محکم زدم پشتش بعد برگشت دیدم یکی دیگه است تا سه سال همش فکر می کردم با پلیس دنبالمه! :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم وقتی بیلی بچه رو تو تلویزیون دیدم انقدر ذوق کردم که نگو ;D
 
پاسخ : اعترافگاه !

*اعتراف میکنم تا حالا 3 الی 4 تا بچه چادرمو کشیدن و مامان صدام کردن :| (اشتباه گرفته بودن ;;))

*اعتراف میکنم خیلی بدجنسم که وقتی قاب عکس مامانم شکست گفتم کارِ خواهرزادمه ;D

*اعتراف میکنم به همین زودی دلم برا داداشم تنگ شده 1 هفته ــست ندیدمش :(

*اعتراف میکنم من بودم که پشت مقنعه دوستم کاغذی رو که روش نوشته بود من شوهر میخوام رو چسبوندم :-"

*اعتراف میکنم خیلی دوست داشتم پست بدم تو سمپادیا و یهو به فکرم رسید که اعتراف کنم :)
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم اونی که همش پیج فیس بوک داداشمو چک میکرد من بودم :-[ :-[
اعتراف میکنم گلدون خشگله مامانمو داداشم نشکسته بود من شکسته بودم
اعتراف میکنم همین چند ساعت پیش من شکلات خوردم کاغذشو انداختم پشت مبلمون ;D به مامانم نگینااااااا
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف ميكنم من بعضي وقتا تو ذهنم با خودم دعوام ميشه، يه قسمت مغزم يه چيزي ميگه خودم يه چيز ديگه ميگم. بعد دعوا بالا ميگيره بينمون با صداي بلند سر خودم داد ميزنم خفه شو! :|

خيلي وضعم داغونه نه؟ :-s باور كنين ديوونه نيستم. :-s
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم که همیشه باور داشتم این جوجه جوجه که میگن واقعا از جوجه های کوچولو موچولو و بیچاره درست میکنن!!! :))
 
پاسخ : اعترافگاه !

اعتراف میکنم یه بار مامانم شعله زرد پخته بود من خوردم فک کردم شیر برنجه که توش زعفران ریخته :|
فرداش به مامانم گفتم مامان بازم از اون شیربرنجا درس کن دیگه :)
 
Back
بالا