دیدی که رسوا شد دلم از مرضیه
ديدي که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم
ديدي که من با اين دل بي آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگي بر زلف او عاشق شدم عاشق شدم
اي واي اگر صياد من غافل شود از ياد من قدرم نداند
فرياد اگر از کوي خود وز رشته گيسوي خود بازم رهاند
ديدي که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم
ديدي که من با اين دل بي آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگي بر زلف او عاشق شدم عاشق شدم
اي واي اگر صياد من غافل شود از ياد من قدرم نداند
فرياد اگر از کوي خود وز رشته گيسوي خود بازم رهاند
ديدي که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم
در پيش بي دردان چرا فرياد بي حاصل کنم
گر شکوه اي دارم ز دل با يار صاحب دل کنم
واي به دردي که درمان ندارد
فتادم به راهي که پايان ندارد