با من قدم بزن حالا که با منی
حالا بغضی ام حالا که سهممی
با من قدم بزن می لرزه دست وپام
بی تو کجا برم بی تو کجا بیام
دست منو بگیر کنار من بشین من عاشق توام
حال منو ببین از دلهره نگو از خستگی پرم
بی تو میشینمو روزا رو میشمورم هر جا بری میام دلگرمو بی قرار
بی من سفر نرو تنهام دیگه نزار
تو با منی هنوز عطر تو بامنه
فردا داره به ما لبخند میزنه
روز پنج شنبه دوباره
وعده ی دیدن یاره
روی سنگ سردی از غم
میریزه اشکای خستم
تا که قاصدک دوباره
خبری ازت بیاره
با یه دسته گل ارزون
پیشتم من زیر بارون
قربون مست نگاهت
قربون چشمای ماهت
قربون گرمی دستات
صدای آروم پاهات
....
قربون مست نگاهت - مازیار فلاحی
هـمـيـن امـشـب مـيـزنـم ريـشـہ (ريـش) مـو
مـيـزنـم
خـيـلـے بـدہ واسـہ مـرد بـگـن حـرف زد و عـمـل نـکـرد
مـيـزنـم
خـيـلـے بـدہ کـہ نـباشـہ دو قـرون بـکـنـہ حـرف سـيـنـہ زخـم
مـيـزنـم
ولـے بـدون حـرفـو باز مـردم مـيـزن
پَ
تـيـريـپـے نـے با خـدا ، تـو بـيا و مـشـتـے باش
هـر چـنـد
ما پـيـچـيـديـم و رفـتـيـم و زديـم و نـگـشـتـيـم باش
هـر چـنـد
کـہ دلـمـون يـہ دسـت نـبـود و يـجـوري چـربـے داشـت
اما
بالاسـري آبـرو دار و بـدون لـنـگ نـذاشـت
ما کـہ رسـواي عالـمـيـم
چـن چـنـديـم باش ؟؟؟؟
آره... آره... اجازه دادی و راضی بودی بات بازی کنن دوباره دوباره
روزی می رسه می رسی به حرفام اشکال نداره نداره
بذار ستاره رو سرم بباره
پس چرا خوابه بذار بخوابه نه نذار بخوابه نه نداره چاره
اگه به تو نمی گفتم حرفامو
اگه بهت نمی گفتن چقدر دوست دارم
الان بودی
شاید اگه نمی فهمیدی اینو
که تورو زیاد از حد دوست دارم
الان بودی
مثل یه سایه همرات اومدم
مطمئن شم تو آرامشی
نمیدونستم خسته ات میکنم
یه روز
تورو اگه کمتر میدیدمت
اگه میزاشتم دلتنگم بشی
اینجا بودی کنارم
هنوز
بدون تو شبا پــُر از غم و سرماست
آره بدون تو ته راهمه ته دنیاست
بدون تو شبام پــُر از غم و آهه
اگه تنها بری می بینی آخرش اشتباهه
آره این گناهه
........
بدون تو....زانیار...
آه، صبح از خواب بیدار، میری سر کار، کار، تکرار
درمیاد خرج میشه میخری خراب میشه، تکرار
یه چرخه ساختن لَنگه، دروغ هم زدن تنگش، تکرار
این طوری یادت نمی مونه که بَرده ای، به شکل پنهان
یه دل میگه برم برم
یه دلم میگه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم
بی تو چه کنم ؟
پیش عشق ای زیبا زیبا
خیلی کوچیکه دنیا دنیا
با یاد توام هر جا هر جا
ترکت نکنم
سلطان قلبم تو هستی تو هستی
دروازه های دلم را شکستی
پیمان یاری به قلبم تو بستی
با من پیوستی
اکنون اگر از تو دورم به هر جا
بر یار دیگر نبندم دلم را
سرشارم از آرزو و تمنا