تا تو سفره برنج رو دیدم گفتم" دودی داریم؟؟" 
 (نمیدونم چرا حالا ترکی حرف زدنم گرفته بوده 
..دویی به ترکی یعنی برنج )
) بع دجلوی جمع سعی میکردم ملِّق بزنم...!دیگه بقیشم خودتون تصور کنید...! 
)بعد دختر خالم اومد بند دامنو صفت کنه ؛ کلا سیستمم افتاد جلو جمع...!(=دامنم افتاد...!) 
 

حالا بچه یک و نیم ساله دامنش بیفته چی هست انگاربه نقل از Hester prynne :یه سال و نیمم بود با لباس آبی چین چین یم (از بچگی عاشق از این چین چینی ها بودم) بع دجلوی جمع سعی میکردم ملِّق بزنم...!دیگه بقیشم خودتون تصور کنید...!
یع بارم دوباره ازاین چین چینیا()بعد دختر خالم اومد بند دامنو صفت کنه ؛ کلا سیستمم افتاد جلو جمع...!(=دامنم افتاد...!)
![]()
![]()


 دادم به علی( پسرخالم-همسن خودمه ) که اونم بازی کنه بعد میخواستم بگیرم ازش دوباره هرکاری میکردم نمیداد بعد تازه محمد(داداشش) اومد بم زد که چرا ازش میگیری 








 که البته این فک کنم خوابه چون مامان من هیچ وقت اون قسمت از خونمون که من یادم میاد نماز نمیخونه.
 
 
 
 
 
 
 
 
 




 
 


 
 
 
 
 
 :P :P
حالا مامانم مونده بود تودستشویی و تنها چیزی که به فکرش میرسید از اینکه من صدام درنمیاد این بود که یه بلایی سرم اومده  
 


 یه جایی هم بود که پله میخورد میرفت بالا ، بعد من میخواستم برم ولی مادرم نذاش ، کلی گریه کردم 


