دستهایت هنوز گرمند ...
می دانم که حتی اگر دستهایت را بالای ارتفاعات تبت هم فشار دهم هنوز گرمند...
نترس
هیچ کس جز من نمی داند که قلبم را توی دستانت جا گذاشتم..........
زندگی شاید قصه یک قصه گوست که منتظر است کلاغ عمرش به خانه رسد زندگی شاید صبر یک منتظر ،تا سوارش به منزل رسد زندگی شاید بال پر شکسته ایست که هوای آسمان دارد زندگی شاید خواب شب ماست که به صدای زنگی قطع میشود زندگی شاید تبریبست تیز که ساقه ما را می شکند زندگی شاید ابریست خشمگین که بارانی ، آرام میشود زندگی شاید دلیست شاد که به بی وفایی میشکند زندگی شاید ، شاید های ماست
شایدی که با فقه حلال ، با اخلاق نیک میشود و با عشق باید میشود .