پاسخ : خاطره نویسی روزانه
21 فروردین روز مادرم که هستش...
ساعت 6 تقریبا باران دارد تمام میشود و تو میترسی!فکر میکنی اگر تندتر راه بروی بیشتر باران میخوری و به این فکر احمقانه میخندی!
بعد بیخیال همه چیز میخندی!هی میخندی تا از رو بروی! کاپشن را در می آوری و با مانتو باران را حس میکنی.و فکر میکنی کاش میشد این را هم در بیاوری!و باز به این فکر هم میخندی!متوجه نگاه هایی میشوی که دنبالت میکنند!و به همه ی آنها و فکرشان میخندی .
بعد به خودت میگویی دیوانگی هم عالمی دارد.به خودت میگویی :نکن!اینقدر فکر نکن!بذاز جهان همینطور ساده بگذرد
بعد یادت میاد گذشته ها .. 7سال که رفته [nb]7سال پیش چنین روزی

[/nb] .. به قول ابی هزار ساله که رفتی من هنوزم پشت شیشم... باورش سخته که نیست ..دلت خیلی تنگ میشه ...با خودت میگی کاش اون موقع خودم بزرگ بودم ازت مراقبت میکردم

یادت میاد داستان فصلنامه یلدا رو که ميخوندی بیشتر نبودشو حس میکردی ...یهو یادت میاد وقتی اون سال لعنتی بابا زنگ زد مدرسه فهمیدی چی شده و کل ساعت مدرسه رو گریه میکردی...
با خودت میگی چقد زود میگذره... انگار همین دیروز بود... هیچوقت فراموش نمیشی...
بعد shuffle گوشی را فعال کرده ای و میگذاری از بین همه ی آهنگ هایت او انتخاب کند- که به آهنگ
"خونه"شاهرخ میرسد " شعر تنهایی خونه دیگه خوندن نداره/وقتی همخونه نداری . خونه موندن نداره"بغضت را قورت میدهی و ادامه میدهی به آهنگ "دیوونگی" سیامک عباسی میرسد. "میخوام دیوونه باشم تا به این دنیا بفهمونم/میون این همه عاقل فقط من گیج و دیوونم"
یک کوچه را که کمتر چراغ دارد برای پیاده روی انتخاب میکنی!آدم ها هنوز مشغول نگاه کردن تو اند!به جهنم!
باران تقریبا قطع شده اما بوی خاک تورا به کوچه ها میکشد
آهنگ بعدی مازیار است.میگوید "داره بارون میباره،اما چه فایده داره،وقتی تورو ندارم که بشینی کنارم"
بعد از آن میرسی به آهنگ "10سال " که حتی نمیدانی خواننده اش کیست!فقط میدانی حسین غیاثی در ترانه شاهکار کرده است
بعد ناگهان فکر میکنی "پس چرا دیگر نمیخندم؟!" آهنگ هم عوض شده است.آهنگ جدید محسن چاووشی است.شروع که میشود نمیفهمی چه میگوید.همین را بهانه میکنی و میخندی!
بعد البته باز محسن و حسین هم به باران رحم نمیکنند! "به تو فکر کردم که بارون بباره!"
متوجه میشوی که راه را دیگر نمیشناسی.باز هم میگویی "به جهنم!"
فکری به سرت میزند!میروی به آن سمت که ابرهای بیشتری دارد.میخواهی بروی دنبال باران!
پس سرت را رو به آسمان میگیری -کم کم داری میلرزی از سرما- و میروی به سمت باران!
سرما را در عمق جانت حس میکنی!لذت میبری.
دست هایت اذیت میکنند."این لعنتی ها همیشه زود سرد میشوند!"
فکر میکنی که "کاش یکی بود دست هایم را بگیرد"
بعد دست هایت را میگذاری زیر کاپشنت و به خیال قبلی میخندی!کسی را میخواهی چکار.کاپشن به این گرمی!"بلندتر میخندی"
یغما گلرویی است که این بار میخواند! "میدونم وقتی که بارون تو شب میباره بیداری"
بعد محسن یگانه میخواند "از این خیابونا هروقت رد میشم.....اینقدر که با فکرت قدم زدم اینجا/حتی خیابونم از قدمام خستس"
یغما میخواند "وقتی که تو نیستی پیش نگاه من،دنیا میشه پاییز تهرون میشه لندن، بارون میاد شر شر یکریز و بی وقفه...."
جلوتر که میرود میگوید "اما زمانی که میگی منو میخوای/وقتی که بعد از قهر سراغ من میای/خوشبختِ خوشبختیم من و تو و مردم....."
باز به فکر فرو میروی با خودت میگویی ینی از اون بالا داره منو میبینه؟ باران هم دیگر نمیبارد
یهو خواننده میگوید " اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی" یادت می آید این آهنگ رو اولین بار چه کسی بهت معرفی کرده بود..باز به فکر فرو میروی ماه و ماهی ولی اسم خواننده اش را به یاد نمی آوری... با خودت میگویی اگه بود...
بعد مسیرت را عوض میکنی.یاد شخصیت کتاب یلدای "میم مودب پور " می افتی -که فکر میکنی حالا که بزرگ شده ای خواندن آن ها لوس و مزخرف است- که در توصیفش آمده بود "وقتی که راه میرفت،سر هر پیچی نمیتوانستی تشخیص بدهی که میخواد به کدام طرف برود" و ناخودآگاه میشوی همان!
کوچه ها را میروی و می آیی و اصلا هم مهم نیست که کجا!
تصمیم میگیری برگردی.اینبار به حست رجوع میکنی
سعی میکنی کوچه ها را به خاطر بیاوری و همان راهی را که آمده ای برگردی
یک پاکت سیگار را روی زمین به یاد می آوری.یاد شعر دوستت می افتی "حواسم نیست،هوا سم میشود!)
آهنگ هایت را با دقت بیشتری گوش میدهی
کم کم لازم میشود هر چند قدم بینیَت را محکم بالا بکشی.با خودت فکر میکنی این که از همه چیز لذت میبری آنقدرها هم بد نیست اصلا خودش نعمت است!دنیا را همیشه زیبا میبینی.
صدای محمد علیزاده می آید "جز تو کی میتونه تو قلب من جا شه"
یادت می آید که با این آهنگ از یک نفر خاطره داری
بعد جستجو میکنی -در ذهنت- که چه آهنگ هایی تو را به چه افرادی میرساند
و آنقدر آدم و آهنگ به ذهنت میرسد که بیخیال میشوی
از "ماشینِ مشدی ممدلی" گرفته که در ماشین همکار پدرت در کودکی شنیده ای،تا آهنگ "نمره ی بیست کلاسو نمیخوام" که چهارم دبستان با دوستانت میخواندی.تا همین "جز تو " و هزار کوفت و زهرمار دیگر!
میگویی زهر مار،یاد شعر قیصر امین پور می افتی "من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر در این زمانه دوست ندارم"
کم کم مسیر برایت بیگانه میشود.حتما این قسمت ها را "سر به هوا!" عبور کرده ای
گوشیت را در می آوری و نام "مریم حیدرزاده" را سرچ میکنی.shuffle را قطع میکنی تا پشت سر هم صدای او را بشنوی
یک نفر میگوید :زیر باران باید رفت!
خوشحال میشوی.سهراب اینقدر بزرگ بوده است که همه میدانند "زیر باران باید رفت"
سرت را رو به آسمان میگیری تا چشم هایت را بشوری و به این حرکتت هم بخندی
دیگر آهنگ نمیگذاری.صدای باران را گوش میکنی قدم میزنی تا باران قطع میشود
خیس شده ای و سبک.اما گریه نکرده ای.
از باران تشکر میکنی...
دلم بدجوری گرفته... توان ادامه دادن ندارم
بیشتر از مامانم روز مادر رو به مادر بزرگم تبریک میگم که چهار سال بدون وجوده مامان و بابام بزرگم کرد...دلم ميخواست روز مادر اونجا بودیم ولی حیف راه دوره
میروی توی اتاقت تا به تکرار هایت برسی......
+ اینو اینجا میگم که همیشه یادم بمونه.... بهترین دوستا رو دارم وقتی تو بدترین شرایط هم پشتتن این فوق العادس
+خاطره تلخ
