- ارسالها
- 280
- امتیاز
- 1,825
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان زاهدان
- شهر
- زاهدان
- سال فارغ التحصیلی
- 93
- دانشگاه
- الزهرا_خواجه نصیر
- رشته دانشگاه
- کامپیوتر
پاسخ : خاطره نویسی روزانه
همه ی آروم شدنا خوب نیس
از بعضی آرامشو باید ترسید
بعضیاشونم نشونه ی خسته شدن از جنگه
امروز آرومم
از اون آرومای خسته از جنگ
از فکرکردن خسته شدم
دیگه فک نمیکنم
دیگه دنبال دلیل نمیگردم
همه ی آروم شدنا خوب نیس
از بعضی آرامشو باید ترسید
بعضیاشونم نشونه ی خسته شدن از جنگه
امروز آرومم
از اون آرومای خسته از جنگ
از فکرکردن خسته شدم
دیگه فک نمیکنم
دیگه دنبال دلیل نمیگردم

/ مامان که صداش کردم حاج خانوم و از پشت گوشی حرصش در اومده بود!


توی ماشین داداشت آهنگا خوبی پیدا میشه،میری توی پارکینگ،ضبطشو روشن میکنی،اینه آهنگ: این حقم نیست،این همه تنهایی،وقتی تو اینجایی،وقتی میدونی بریدم..."یه پوزخند میزانی.خودتو توی آینه نگا میکنی.فقط چشات معلومه،یه برق خاصی توشه،ناغافل این آهنگ میاد توی ذهنت: دنیا نداره ارزششو،که جدی بگیریم هر تزشو....تازه شروعه...زندگیمونه...ماجراهایی منتظرمونه..." نه تصدیق داری،نه حتا لای کتاب آیین نامه رو باز کردی،ماشین هم کوچیک نیست،حتا مطمئن نیسی از شیب پارکینگ بیاریش بالا،از هیجان داری خفه میشی،داری مبارزه میکنی با خودت،عاقل باشی،یا چیزی که همیشه میخواستی باشی،کله خر!! چن دقیقه بعد میبینی ماشینو آوردی بیرون از پارکینگ،قلبت داره از شدت هیجان وایمیسه!!این جسارت خیلی وقت بود گم شده بود،هیجنت از پیدا کردنشه.یه صدایی بهت میگه،تا همین جا کافی،ماشینو برش گردون،اوه،اینکه بری توی خیابون خیلی آسون تر از اینه که این ماشینو از شیب پارکینگ ببری پایین،اوه،یه زنگ میزنی مامانت مطمئن میشی حالا حالاها نمیاد...یه نگا دیگه توی به خودت میندازی،آینه زت میپرسه،خوب بعدش،اتوبان؟و اصلا باورت نمیشه چند دقیقه بد رسیدی برج و هیچ فکری جز اتوبان توی مغزت نیست،از یه کوچه میندازی توی فریبورگ و بد هم بله!! اتوبان!خیابون هم خلوت تر از هر زمان دیگه!این توئی،تنها،بدون تصدیق،پشت ماشین داداشت!تنها!! کم کم ترس برت میدار،نزدیکترین مسیر خونه مدربزرگت!! چند دقیقه بعد مامانت داره تورو دعوا میکنه،وااای اگه به یکی زده بعدی بچه چی میشد؟داداشتو دaر میزدن!! قتل عمد میشد،وای چی با خودت فکر کردی؟ و توئی با پوزخند جواب میدی حالا که به کسی نزدم
میدونi قسمت قشنگش کجاست؟اینکه همین چند دقیقه پیش داشت واسه بابام تعریف میکرد به امید اینکه منو دعوا کنه ولی بابام هم پوزخند میزد+ اینکه گفت :"سال دیگه با ماشین خودت توی تهران،چطوره؟"





موندم اين دوستيا اخرش چي داره؟؟؟ 


)
)-------------------> بچه(
)-------------------> من(
)--------------------> بابام(
)
:-[ عاششششقشونم مممممم 





