آرزوی دوران بچگی!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع armitaa
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

armitaa

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
230
امتیاز
536
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
شیراز
بچه ها شما یادتونه بزرگ ترین آرزوی دوران بچگیتون چی بود؟؟ ;;)
همیشه آرزوی بچه ها خیلی جالبه! :x اگه آرزوها ی بچیگتون رو یادتون میاد اینجا بنویسید... ;D
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من 3 ساله که بودم مهد کودکمون تو مجتمعمون بود ولی مامانم منو میبرد و میاورد...

من همیشه دوست داشتم یه بار خودم تنهایی برم مهد کودک ولی مامانم میگفت هر وقت رفتی پیش دبستانی میزارم تنها بری...

اما ما سال بعدش خونمونو عوض کردیم :(( :(( :(((آرزوش به دلم موند!)

5-6 ساله که بودم خونمون طبقه ی چهارم بود آرزو میکردم تو آسانسور دستم به طبقه ی خودمون برسه...
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

خیلی کودکی آرزوم تموم کردن فوتبالیستای میکرو تو یه روز بود ;D ( که خب بش دست یافتم )
تو همون دوران آرزوم این بود که همیشه معدل درسیم 20 باشه تو ابتدایی ( که خب بش دست یافتم )
بعدترش ، بعنی پنجم ابتدایی اول راهنمایی ، آرزوم صحبت کردن با حسین ( ابلیس ) رپر مورد علاقه ام و دیدن اون بود ( که خب تا حدودی بش دست یافتم )
تو همون دوران آرزوم ، رفتن کنسرت سیاوش قمیشی و دیدن سیاوش قمیشی و صحبت کردن باش بود ( که بش دست نیافتم هنوز )
بعدشم دیگه بزرگ شدم ، بچه نبودم ;D
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی

نخندینا
من آرزوم این بود که ی شوهر داشتم تا باهم رو تحت دونفره میخوابیدم:-))
احمق بودم فک میکردم فقط باید زن و شوهری رو تخت دو نفره خوابید:))
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

بچه که بودیم آرزومون 3 چیز بود:

کارمون اداره ناسا باشه

زنمون اسمش سارا باشه

دانشگامون هاروارد باشه(که اون زمان بهش میگفتیم هاگواترز! خری بودیم واسه خودمون!)

خدا تعریفش رو بدونیم

مرسدس بنز داشته باشیم!

خونمون یه کاخی باشه لب اقیانوس!

کمی بچه تر:

کارمون پروندن هواپیما باشه

زنمون شکل مامانمون باشه

نقاشیومن قشنگ تر از بقیه باشه

خدا رو ببینیم باهاش چای بنوشیم

ماشین پلیسمون تند تر از بقیه بره

خونمون که با لگو میسازیم بزرگتر از بقیه باشه
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

بچه که بودم آرزو داشتم
یه دکتر بشم
بعد برم مردم فقیر رو درمان کنم ;D :))
ازشون هم پول نگیرم
یه چی دیگه هم هس
آرزو داشتم یه دختر داشته باشم اسمشو بذارم تانیا و یه پسر که اسمشو بذارم ارمیا ;D
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من بچه که بودم دوست داشتم تو یونیسف کار کنم ;D چون وقتی بچه بودم حس میکردم بزرگم و عاشق بچه ها بودم... ;D
یه چیز جالب دیگه:گاهی آرزو میکردم که مثلا به جای بستنی فروش باشم که کلی بستنی داشته باشم بعد چشمامو میبستم بعد دوباره چشمامو باز میکردم میدیدم خودمم میگفتم که نه من الان جای بستنی فروشه ام این یاروه که آرزو داره بستنی فروش شه بستنی فروشست که الان شده سارینا!!!نمیدونم قابل فهمه یا نه ولی از اونجایی که بنده پیچیده فکر میکردم این موضوع خیلی ذهنمو مشغول میکرد.
بعد یه دونه گیم نت داشتیم فقط پسرارو راه میدادن و به خاطر این من همیشه آرزو میکردم پسر بودم میرفتم گیم نت و استادیوم ;D ازین دسته ها هست که تو محرم میرنا...اینام دلایل دیگه ای بودن که من آرزو میکردم کاش حداقل محرما پسر باشم :)) ;D
بعد من به پیکان وانت میگفتم ماشین باغچه دار!آرزو داشتم بشینم توی باغچه ی ماشین باغچه دار! B-)
بعد آرزو ی دیگمم این بود که یه مغازه پر از عروسک صورتی بهم هدیه بدن و یه مداد رنگی که یه عالمه رنگ صورتی داره :)) ;D
از اونجایی که خیلی به کیتی و باربی و اینام علاقمند بودم(نه الان نیستم!نه!نیستم :>)آرزو داشتم باربی ،خواهرِ گم شدم باشه ;D
این پرنسسه بود که همش توی کارتونا با باربی عروسی میکردا...من آرزو داشتم که با داداش کوچولواش عروسی کنم :-"
آها!من در کودکی اعتقاد داشتم که از هر آدمی 7 تا هست آرزوی اصلیم این بود که اون 6 تای بقیه ی خودمو پیداشون کنم ;D
یه آرزوی دیگه هم داشتم:یه 7 قلو از پرورشگاه به فرزندی قبول کنم ;D
بازم آرزو داشتم که بعدا میگم! ;;)
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

یه عروسکایی بود که عین معتادا بودن می خواسم ازونا داشته باشم! (:|
بعد می خواسم با یکی از پسرای مهدکودک عروسی کنم :-"
آرزو داشتم یکی از عروسکام واقعا چیز بخوره جیشم واقا بکنه! ;D
می خاسم برم تو مغازه ی اسباب بازی فروشیمون دزدی!
همیشه می خواستم این فرمون قرازه های پیکانو بگیرم دستم!
می خواستم ماشین داشته باشم تازه فرمونشم از همون قرازه ها باشه! ;D
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

همیشه می خواستم یک ساعت مثل ساعت برنارد داشته باشم ;D
که با استفاده از اون به دیگر آرزو هام دست پیدا کنم 8-}
هر وقت این فیلمشو میذاست من با خودم میگفتم چی میشد منم یکی مثل این ساعت داشته باشم [-o<
چه دنیایی داشت بچگی یادش بخیر
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من بچه بودم آرزو داشتم فروشنده لباس بچه فروشی باشم. چون فکر میکردم اگه فروشنده مغازه باشی میتونی هر لباسی که میخوای رو برای خودت برداری ;D ; :))D


پ.ن: انقد خنگ بودم که فکر نمیکردم خو بچه جان بزرگ بشی که دیگه این لباسا به دردت نمیخوره:دی
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

یک برنامه کودکی بود که پسره توش خیلی کوچیک بود شاید اندازه یک مداد!یا اندازه بند انگشتی
من دوست داشتم هروقت میخوام اندازه اون بشم!=)) =))
میگفتم اگه اینجوری بود هرجا میخواستم برم میرفتم تو جیب افراد اون خانواده مامانم هم چیزی نمیفهمیدن!!! =)) =))
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من هرچی فک میکنم یادم نمیاد :o
فک کنم قبل از ابتدایی هیچ آرزویی نداشتم B-)
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من همیشه ارزو داشتم جای برنارد باشم
ساعت برنارد یادتونه
الانم دوس دارم ساعته رو داشته باشم
بعد نیاز به هیچی دیگه نداری ;D
 
پاسخ :آرزوای بچگی

من آرزو داشتم موهام لخت بود آخه بسیار موام فر فری بود ۲ سالی
بعد کم شد


آرزو داشتم خونمون حرم بود تا دوچرخه سواری کنم تو حیاط


آرزو داشتم داداشم منو ببره تو کوچه فوت بال بازی کنیم


آرزو داشتم ماریو رو تا آخر برم م3 داداشم به عروسش برسم
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

به نقل از error :
من همیشه ارزو داشتم جای ارنارد باشم
ساعت ارنارد یادتونه
الانم دوس دارم ساعته رو داشته باشم
بعد نیاز به هیچی دیگه نداری ;D

برنارد نبود؟؟ :-/
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

راستش از همون بچگی ارزوم بود که تیزهوشان قبولشم
حالا قبول شدم ولی نمیدونستم کلاه به ین گشادی سرم میره :)) :)) :)) ;D ;D ;D
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

خوب که فک میکنم ...هیچ آرزویی نداشتم... ;D
 
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

منم همیشه دوس داشتم ساعت برنارد داشته باشم....
;D
 
Back
بالا