دوستان این شعر را همین الان گفتم خواستم قبل از این که شعر های قبلی را بذارم این را بذارم :
مینویسم شاهکاری
تا بماند روزگاری
تا که هر کس خواست، باشد تا زمانی
از برای حرف من پس گاه گاهی
گویمت این عشق را پایان نشاید
یا که این دیوانگی سالم نباید
چون که عاشق دین و قلب خود ببازد
از برای دیدن عشقش به هر سختی بسازد
پس دگر صامت نکن شکوه ز هجران
چهره عشقت نکن با شعر گریان
گر که معشوقه بخواند، اشک از دیده بریزد
از قضای روزگار او ، چون گریزد
گر شدی عاشق همین بس که بنالی
راه رسم عشق بازی چون بدانی
جان تاریکت همی از او بدانی
صامتا عشقت برایت کار کرد
از برای دیدنت شکوه نکرد ایثار کرد
تو چه کردی در قبالش صامتا رسمش نبود
او که با او وصل کردی او نبود
او همان بودی که در وصف رخت
اشک ها از دیدگانش سیل گشت
صامتا دانی که در راه رخش سختی زیاد است
مهر و ایثار و گذشت از خود هنوز عشقی تو خواهی؟
"صامت"
دوستان دلم گرفته بود چون چند شب پیش یکی از دوستان منو یاد بد بختی هام انداخت که هم بخاطر خودم هم به خاطر اون این شعر را گفتم
خودم که خوشم اومد امید وارم اون هم خوشش بیاد اینو تقدیم می کنم بهش :)

B-)

دوستان به نظر شما تخلصم خوبه؟