تبعیضات ناعادلانه اغلب با مرور زمان بدتر می شوند، نه بهتر.
پول پول بیشتر می آورد و فقر فقر بیشتر.
آموزش آموزش می آورد و جهل جهل. انسان خردمند
یوال نوح هراری
نجات پیدا کردن بهم نشون داد که بهتره زنده باشی و بگی کاش مرده بودم تا اینکه درحال مردن باشی و آرزو کنی تا ابد زنده بمونی.. اما مهم نیست چه انتخابی بکنیم_تکی یا با هم_نقطه ی پایان ما مشترک است.
مهم نیست چند بار چپ و راستمان را نگاه کنیم.مهم نیست به خاطر ترس به چتربازی نرویم،مهم نیست موقع عبور از کنار دار و دسته های خلافکار در محله ای بد،سرمان را پایین بگیریم.
مهم نیست چگونه زندگی کنیم
هر دو،در نهایت می میریم.
(شاید برای ما مهم باشه ولی خب با توجه به داستان کتاب برای اون ها فرقی نداره)
-ننه پرو، میدانی که اگر دیگر مشروب نخوری به بهشت میروی؟
+آن وقت تو فکر نمیکنی آنجا سفیدها هم هستند و ما برده آنهاییم؟ نه، بگذار بنوشم تا به جهنمی بروم که برای سیاهان است.
گذشت زمان، هیچ ارتباطی با آنچه عقربه های ساعت اعلام می کنند، ندارد. این دستگاه های زمان سنج، تنها بر چرخ دنده هایی که نمی اندیشند، عقربه هایی که احساس نمی کنند و پیچ و مهره هایی که روح ندارند، متکی هستند. آنها نمی فهمند پنج ثانیه چیست. تنها می شمارند؛ یک، دو، سه، چهار، پنج. این امر، هم شکنجه ای رنج آور است و هم لذتی بی نهایت.
مادام که کوه فقیر است از آن ماست؛ اما همین که معلوم شد غنی است، دولت آن را تصاحب خواهد کرد.
دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه. دست دراز به همه جا میرسد و برای گرفتن است و دست کوتاه برای دادن است و فقط به کسانی میرسد که خیلی نزدیکند.
جایی وسط صحبت ها گفتم "دوست دارم در مورد خودتون برام بگین ، از وقتی کوچیک بودین. قبل از گِرِیس فقط چارلی"
به من نگاه کرد. کاملا متوجه بودم که داشت تلاش میکرد. به سنگ قبر خیره شد. سرش را تکان داد و دست از تلاش برداشت."من قبل از گریس نبودم."
-پیتر،اگر من ده سال تموم سرم رو به دیوار بتنی بکوبم تا از سر راهم برش دارم،احمقم.اگر پسرم رو مجبور کنم اون هم سرش رو به دیوار من بکوبه،نه فقط احمقم،که عوضی ام.نمی دونم تا کی قراره روال این باشه که پیرمردا تصمیم بگیرن جوونا بهتره چه طور بمیرن.اگه دیواری جلوته،بفرما،سرتو بکوب بهش،پای پسر منو نکش وسط.
کوارتت نهایی،آرمینا سالمی
زمانی که به دنیا می آییم، قرار دادی را برای زندگی کردن امضا می کنیم، ولی سال ها بعد، لحظاتی می رسد که از خود می پرسیم چه کسی این قرار داد را به جای من امضا کرده است؟
بعضی اشخاص وقتی با کسی قهر میکنند ، با خودشان و یا زندگی هم قهر میکنند . آن وقت یک سناریو بر اساس ناراحتی های خود مینویسند و در آن نقش بازی میکنند.
_کنار رودخانه پیدار نشستم وقتی کاری رو انجام میدی صد در صد انجامش بده!وقتی کار میکنی،کار کن.وقتی میخندی،بخند.وقتی میخوری جوری بخور انگار آخرین باره که غذا میخوری.
زندگی پس از مرگ از نظر من شبیه سالن سینماییه که میتونی کل زندگی ات رو از اول تا آخر تماشا کنی؛مثلا فرض کن مامانم می تونه من رو به سینماش دعوت کنه و میتونم زندگی اش رو تماشا کنم.امیدوارم یکی اون پشت بدونه که کدوم قسمت ها رو باید سانسور کنه و گرنه باید کل زندگی پس از مرگم رو هم توی ترس و وحشت بگذونم))
~هر دو در نهایت می میرند
-خودت بهتر از هرکسی میدانی همه ی آدم ها را بی عیب و نقص می بینی . تا الان هیچوقت درباره ی بدی های کسی حرف نزدی!
- اخر دوست ندارم بی جهت از کسی ایراد بگیرم . همیشه چیزی را که به آن ایمان دارم میگویم
-متوجه هستم . اما تعجب می کنم تو که اینقدر باهوش هستی چطور عیب و نقص مردم را نمی بینی !این سادگی و حماقت همه جا هست اما نه مثل تو !
کتاب غرور و تعصب