قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

It was the passions about whose origin we deceived ourselves that tyrannized most strongly over us. Our weakest motives were those of whose nature we were conscious. It often happened that when we thought we were experimenting on others
.we were really experimenting on ourselves

The Picture of Dorian Gray by Oscar Wilde​
 
عشق در سینه آن کسی است که دوست دارد نه آنکس که دوستش دارند.
عشق همان‌گونه که برخی پرندگان را به زیباترین رنگ‌ها می‌آراید، از جان درستکاران هم آن‌چه را که در ایشان شریف‌تر است، برمی‌رویاند.


جان‌شیفته، رومن رولان
 
اما روزگار همیشه یک جور نبود. روزهای خوب بود و روزهای بد هم بود. و ما بزرگتر که می شدیم بدتر می شد.
آیدین گفت:"توی این مملکت پیش از اینکه به سی سالگی برسیم تباه می شویم. تو یک جور، من یک جور، آیدا هم یک جور دیگر."

سمفونی مردگان-عباس معروفی
 
بابا گفت: “فقط یک گناه وجود دارد والسلام. آن هم دزدی ست. هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است.”
اگر مردی را بکشی، یک زندگی را می دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می دزدی، حق بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی.
وقتی دروغ می گویی، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی.
وقتی تقلب می کنی، حق را از انصاف می دزدی.
می فهمی؟

بادبادک باز
خالد حسینی
 
تام رابینسون: جوان سیاهپوستی که به ناحق به قتل محکوم شده
+آتیکوس: وکیل مدافع تام رابینسون
-اسکات: دختربچه ی آتیکوس
_______________________
+دعوای تام رابینسون وجدانِ آدم رو تا ریشه تکون میده! اسکات، اگه من درصددِ کمک به این مرد بر نمی آمدم دیگه نه میتونستم به کلیسا برم و نه خدا را عبادت کنم.
-آتیکوس، مثل اینکه تو اشتباه میکنی.
+چطور؟
-اغلب مردم غیر از این عقیده دارند.
+هرکس حق داره هرطور میخواد فکر کنه و توقع داشته باشه که دیگران هم به عقایدش احترام بگذارند. اما من قبل از اینکه با دیگران زندگی کنم، باید بتونم با خودم زندگی کنم! وجدان آدم تنها چیزیه که نمیتونه تابع نظر اکثریت باشه...

[کشتن مرغ مینا - هارپر لی]
 
امام علي
العلم سلطان
من وجده صال به
و لم يوجد صيل عليه
علم اقتدار است.هركسي آن را دريابد بر ديگران پيروز ميشود هركسي آن را در نيابد ديگران بر او مسلط شوند
نهج البلاغه
 
وقتی خدا می‌خواست تو را بسازد چه حال خوشی داشت، چه حوصله‌ای! این موها، این چشم‌ها... خودت می‌فهمی؟ من همه‌ی این‌ها را دوست دارم. می‌فهمی؟

سال بلوا، عباس معروفی
 
یک آدم متمدن ومترقی نمی تواند جاه طلب باشد ، مگر انکه از خودش توقع بیش از اندازه داشته باشد و خودش را گاهی تا حد نفرت تحقیر کند
یادداشت های زیر زمینی
داستایوسکی کبیر
.............................................................
از خود بیگانگی انسان مدرن رو چه زیبا توضیح میده ///
 
زان پیر، جادوگر دل رحمی است که به نوزادان قربانی و رها شده در جنگل کمک می کند و آنها را به خانواده هایی دیگر می دهد که از آنها به خوبی مراقبت کند.ماجرا از روزی شروع می شود که زان پیرزن،جادوگر به جای نور ستاره،نور ماه را به نوزادی می خوراند.زان به خوبی می داند که نباید قدرت جادویی ماه را دست کم گرفت و نوزاد را به حال خود رها کند،پس چاره ای می اندیشد تا نوزاد با قدرتی که دارد به خود و دیگران آسیب نرساند آما چگونه می توان مانع قدرت ماه شد؟؟
فصل ها:
1-جایی که داستان تعریف می شود.
2-جایی که یک زن بدبخت دیوانه می شود.
3-جایی که یک جادوگر اشتباهی بچه ای را جادو می کند.
4-جایی که فقط یک رویا بود.
5-جایی که هیولای مرداب اتفاقی عاشق می شود.
6-جایی که آنتین خودش را به دردسر می اندازد.
7-جایی که بچه ی جادویی همه را به دردسر می اندازد.
8-جایی که داستان اشاره به حقیقت دارد.
9-جایی که همه چیز به بدترین شکل پیش می رود.
10-جایی که جادوگر دری می یابد و خاطراتش را پیدا می کند
.....
.....
.....
48-جایی که آخرین داستان تعریف می شود.

فصل ها بسیار کوتاه هستند هر فصل 3 یا 4 صفحه هست.:D


کتاب"دختری که ماه را نوشید"

"عکس پشت صفحه کتاب"

انتشارات پرتقال - خیلی سبز

قیمت 25،000 تومان

نویسنده:کلی بارن هیل

شابک:1-81-8347-600-978

تعداد صفحات:296 صفحه


داستان رمان است ;):P
 
آخرین ویرایش:
هنگامى كه ميتوانى ببينى،نگاه كن،هنگامى كه ميتوانى نگاه كنى رعايت كن!

كتاب اندرز ها
 
آنچه سخت است در این وسط، دل کندن از آدم‌هاست. دل بستن... آسان است و همگی نیاموخته بلدیم دل بستن را، ولی کسی دل کندن را به ما یاد نداده است...

نامه‌هایی از پراگ
پرویز دوایی
 
چرا کور شدیم؟! نمی‌دانم، اما شاید روزی بفهمیم. می‌خواهی عقیده ی مرا بدانی؟ بله، بگو، فکر نمی کنم ما کور شدیم، فکر می کنم ما کور هستیم، کور، اما بینا، کورهایی که می‌توانند ببینند، اما نمی‌بینند!

کوری، ژوزه ساراماگو
 
فرق بسیار زیادی است بین کسی که کم می آورد با کسی که کوتاه می آید.

جزیره سرگردانی
سیمین دانشور
 
چه پایان دل انگیزی داشت این کتاب...


"گریه نکن خواهرم، در خانه‌ات درختی خواهد رویید و درخت‌هایی در شهرت و بسیار درخت در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درخت‌ها از باد خواهند پرسید: در راه که می‌آمدی سحر را ندیدی!؟"
سووشون
سیمین دانشور
 
فریادهای زده نشده، یواش یواش، چین و چروک‌‌های روی صورت می‌شوند ...

در انتظار گودو
ساموئل بکت
 
اگر باری که بر دوش گرفته اید بیشتر از قدرت شما باشد.
اگر روزی برسد که بر عمل خود تاسف بخورید.
آن روز چه رنج ها خواهید دید.
چه لعنت ها خواهید فرستاد.
و در نهان چه اشک هایی خواهید ریخت؟

جنایت و مکافات
فئودور داستایوفسکی
 
"گوش کن جسپر، غرور اولین چیزیه که باید تو زندگی از شرش خلاص بشی. غرور برای اینه که حس خوبی نسبت به خودت داشته باشی. مثل این می‌مونه که کُت تن یه هویج پلاسیده کنی و ببریش تئاتر و وانمود کنی آدم مهمیه.
اولین قدم آزاد کردن خود، رهایی از احترام به خوده. می فهمم چرا برای بعضی ها مفیده. اگه کسی همه چیزش رو از دست بده هنوز می تونه غرورش رو داشته باشه.
برای همینه که به فقرا اسطوره ی شریف بودن اعطا شده، چون قفسه ها لخت بودن.
به حرفم گوش می دی؟ این مهمه جسپر. دلم نمی خواد خودت رو درگیر شرافت، غرور یا احترام به خود کنی. تمام این ها یه مشت وسیله هستن برای اینکه بهت کمک کنن سر خودت رو برنزه کنی."

جزء از کل، استیو تولتز
 
باید از نو شروع کرد. این چیزی است که دیگران می‌گویند. اما زندگی بازی نیست و از دست دادن یک عزیز هرگز به معنی از نو شروع کردن نیست، بیشتر شبیه ادامه‌ی زندگی بدونِ اوست...
اولین تماس تلفنی از بهشت
میچ آلبوم
 
وقتی میشود دقایق عمرت را با آدمهای خوب بگذرانی چرا باید لحظه‌هایت را صرف آدم‌هایی کنی که یا دلهای کوچک‌شان مدام درگیر حسادت‌ها و کینه‌‌ورزی‌های بچه گانه‌اند. یا مدام برای نبودنت، برای خط زدنت تلاش می‌کنند؟ نه، همیشه جنگیدن خوب نیست.
این روزها فهمیده‌ام برای اثبات دوست داشتن، برای به دست آوردن دل آدمها، برای اثبات خوب بودن نباید جنگید. بعضی چیزها وقتی با جنگیدن به دست می‌آیند بی‌ارزش میشوند. این روزها نسخه فاصله گرفتن را می‌پیچم برای هرکسی که رنجم می‌دهد... این را با خود تکرار میکنم و می بخشمشان... نه بخاطر اینکه مستحق بخششند.
تنها به این خاطر که من مستحق آرامشم.

آدم خوبه زندگی خودت باش

‌ ‌‌‌
 
به گفته خودش زمانی که در شهر روآن ساکن بود هرگز این کنجکاوی را نداشت که به تءاتر برود و کار بازیگران پاریسی را ببیند.
نه شنا بلد بود و نه شمشیر بازی و نه استفاده از تپانچه را.
و حتی نتوانست روزی درباره اصطلاحی از اسب سواری توضیحی بدهد که امو در رومانی به آن برخورده بود.

در حالی که مگر غیر از این است که یک مرد باید همه چیز را بداند.در چندین رشته متفاوت مهارت داشته باشد و زن را با نیروهای شور ورزی و ظرافت های زندگی و همه رازهای ناگشوده آشنا کند!

اما نه...این مرد هیچ به آدم نمی آموخت.هیچ چیز نمی دانست.دلش هیچ چیز نمیخواست.
گمان میکرد که همسرش شادکام باشد و اما از آرامش و سکون بی دغدغه ی او از لختی صفا آمیزش حتی از خوشی ای که خود نصیب او میکرد کینه به دل می گرفت

مادام بوواری
گوستاو فلوبر
 
آخرین ویرایش:
Back
بالا