قسمـت‌های جالـبِ کتـاب‌ها

این که کسی قصد دل‌گرم کردن آدمی را داشته باشد، اصلا چیز کمی نیست.
خصوصا اگر آدمی باشد که بطور معجزه آسایی هنوز دوستت دارد…
#فلیپ_راس
یکی مثل همه
 
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی،
بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب میکند!

دست‌های آلوده
ژان پل سارتر
 
زمان کمکى به فراموش کردن نمى‌کند، اما کمک مى‌کند عادت کنیم. درست مثل چشمانى که به تاریکى عادت مى‌کنند.

کمی قبل از خوشبختی
انیس لودینگ
 
یادتان باشد سواد هیچ وقت شعور نمی اورد.
شعور یعنی تشخیص کار خوب از بد،
شعور یعنی تشخیص کار درست از اشتباه،
سواد، یاد گرفتن فرمول و اطلاعات در علم و یا مبحث خاصی است!
این شعور هست که راه استفاده درست و یا غلط از علم (سواد) رو به ما میگه!
شعور رو به کسی نمیشه آموزش داد؛ یک انسان میبایست در درون خودش طلب شعور کند تا به آن دست پیدا کند!

بیشعوری
خاویر کرمنت
 
امیدوارم بتوانم به آنها قدرت و راه دنبال کردن آرزوهایشان و ارزش کارآفرینی را نشان بدهم.
این جمله آرزوی نویسنده برای بچه هاش بود و به نظر من بسی قابل تامله!
صفحه ۱۱۱ خودت باش دختر
ریچل هالیس / هدیه جامعی / انتشارات کوله پشتی
 
سخت است از افرادی که ما را درک نمیکنند انتظار حمایت داشته باشیم.
صفحه ۱۴۶ خودت باش دختر
ریچل هالیس/ هدیه جامعی/ انتشارات کوله پشتی
 
یاد پدر افتادم که می‌گفت:
" نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن! هر کی هر چی گفت، بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن! آدم‌ها عقیده‌ات را که می‌پرسند، نظرت را نمی‌خواهند، می‌خواهند با عقیده خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم‌ها بی فایده است! "

زویا پیرزاد
چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم
 
Untitled.png

Shel Silverstein - Lafcadio, the Lion Who Shot Back
 
بیشعورها قابلیت شگفت انگیزی برای دیدن تنها یک وجه از هر مساله ای را دارند.
همان وجهی که منافع آن ها را تامین می کند!

بیشعوری
خاویر کرمنت
 
بعضی‌هایمان یک مرتبه بیدار می‌شویم، بعضی آهسته و بعضی هیچوقت. اما اگر بیدار شویم، دیگر فکر و نظر دیگران هیچ ‌تأثیری در حالمان ندارد. اینکه وقتی ما را می‌بینند چشمانشان برق بزند، یا برعکس، پره‌های دماغشان با نفرت باز و بسته شود، هیچ اهمیتی ندارد...
مهم فقط این است که خودمان جلوی آینه که می‌ایستیم چه‌ می‌بینیم...

حسین سناپور
سمت تاریک کلمات
 
حوادث ناب و زیبا به سروقت ما نمی آیند. این ما هستیم که باید به جستجوی این حوادث بر خیزیم.
هیچ قله ای خود را به زیر پای هیچ کوهنوردی نمی کشد.

نادر ابراهیمی
یک عاشقانه آرام
 
فریادهای زده نشده، یواش یواش، چین و چروک‌‌های روی صورت می‌شوند...

در انتظار گودو
ساموئل بکت
 
«درست هنگامی که فکر می‌کنی هیچ چیز سر جایش نیست، این تو باشی که سر جایت نیستی و همه چیز درست در جای مکررش، لَخت و کرخت، به تکرار خویش نشسته است.»

"تاریکی معلق روز اثر زهرا عبدی"
 
امروز مجبور شدم به سربازی شلیک کنم ... که وقتی روی زمین افتاد اسم زنش را صدا می‌کرد.

ماریا ... ماریا ... و بعد جلو چشمان من مُرد. به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کم‌سنی در آن بود. حدس زدم ماریاست. از خودم بدم آمد.

من معمولا پای افراد را نشانه می‌گیرم. سعی می‌کنم آن‌ها را نکشم. فقط زخمی کنم تا دنبال ما نیایند. اما وقتی پای این سرباز را نشانه گرفته بودم، ناگهان خم شد و گلوله به سینه‌اش خورد.

حالا ماریای کوچکش چه‌قدر باید منتظر او بماند. چه قدر باید شال و پیراهن گرم ببافد که یک روز مردش از جنگ برگردد.
ماریا حتی نمی‌داند که مردش زیر باران برای آخرین بار فقط اسم او را صدا زد.

جنگ بدترین فکر بشر است ... از بچگی فکر می‌کردم مگر آدم‌ها مجبورند با هم بجنگند و حالا می‌بینم بله. گاهی مجبورند ... چون آن‌ها که دستور جنگ را می‌دهند زیر باران نیستند.
میان گل‌ولای نیستند و با فکر چشمان سبز ماریا نمی‌میرند.

آن‌ها در خانه‌های گرم‌شان نشسته‌اند. سیگار می‌کشند و دستور می‌دهند ... کاش اسلحه‌ام را به سمت رییسانی می‌گرفتم که در خانه‌های گرم‌شان نشسته‌اند. بچه‌هایشان در استخر شنا می‌کنند و آنها با یک خودنویس گران، حکم مرگ هزاران همسر ماریاها را امضا می‌کنند. راحت‌تر از نوشتن یک سلام.

جنگ را شرورترین افراد برمی انگیزانند
و شریفترین افراد اداره میکنند.

#آندره_مالرو
 
تنها زمانی یک نفر در دلمان می میرد که تمامیتِ او را از ذهنمان خارج کنیم.
وقتی کسی را از ذهنمان بیرون می کنیم، دیگر نباید کارها و اشتباهاتش را تشریح کنیم.
ناتوانی از همان جا آغاز می شود که به دنبال چراهای اشتباهات او می گردیم ...
این کار ذهن را درگیر می کند و خودش اثبات این مسئله است که:
هنوز او را از ذهن خود بیرون نکرده ایم!

زندگی، جنگ و دیگر هیچ
#اوریانا_فالاچی
 
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر ...
لحظاتی گذشت...
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: گیله مرد! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت:
به این دونه های سبز شده نگاه کن...
چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند...
گفتم: خب!
گفت: سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛
می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛
افت هم کرده باشم!
دونه ای که نخواد رشد کنه؛
هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی
فقط بیشتر می گنده...

گیله مرد
بزرگ علوی
 
اگر رازم را مسکوت نگه دارم، آن راز زندانی من است؛ اگر بگذارم از دهانم خارج شود، این منم که زندانی آنم. بار درخت سکوت، میوهء آرامش است.
درمان ‌شوپنهاور
 
Back
بالا