از خودت می پرسی:آن رویا کجاست؟سرت را تکان می دهی و میگویی:سال ها چه زود میگذرند!
و باز هم از خودت می پرسی:تو با زندگی ات چکار کردی؟بهترین سال های عمرت را کجا به خاک سپردی؟اصلا زندگی کردی یا نه؟
شب های روشن - فئودور داستایفسکی
چه بسیار جنایاتی، تنها به این دلیل اتفاق افتاده که عامل اون قادر به تحمل گناهکاری خودش نبوده.
پیش از این کارخانه داری رو میشناختم که زنی بی نقص داشت همه همسرش رو تحسین میکردند و با این وجود کارخانه دار به او خیانت کرد این مرد که خودش رو مقصر میدونست و میدید که هیچ کس حتی خودش نمیتونه بر پاکدامنیش صحه بگذاره به معنی واقعی کلمه جوش آورد؛ هرچه همسرش خودش رو لایق تر نشون میداد اون بیشتر جوش میاورد بالاخره نتونست خطاش رو تحمل کنه...
فکر میکنید چه کار کرد؟
دست از فریب همسرش برداشت؟
خیر...
اون رو کشت!
از کتاب سقوط نوشته ی آلبرکامو
| ما مثل هنرپیشهای هستیم که بدونِ تمرین، بدونِ نمایشنامه و بدون اینکه کسی در پشتِ پرده در گوشش بخوانند که چه باید بکند، به صحنه کشیده شدهایم. مجبوریم خودمان تصمیم بگیریم که چگونه زندگی کنیم |
هیچ کس هرگز کاملاً آزاد نیست.
آزادی بشر درست چند ساعت بعد از تولد از او سلب میشود.از همان لحظه ای که برای ما اسمی میگذارند و ما را به خانواده ای نسبت میدهند٬ دیگر فرار غیر ممکن میشود. قادر نیستیم زنجیر را پاره کنیم و آزاد باشیم.ساختمان بزرگ اداره ثبت اسناد زندان ماست. همه ما لابه لای اوراق آن کتابها له شدهایم.
گفت: او انطوری نیست که انتظارش را داشتی مگر نه؟
لرزه ی بزرگ دیگری کشتی را لرزاند و سیپتیموس گفت: نه ولی چه چیزی همانطوریست که انتظارش را دارم؟
سیپتیموس هیپ.سایرن خبیس
اگر از گرگ میترسی نباید به جنگل بروی
کتاب ابله - فئودور داستایفسکی
اگه از شکست خوردن میترسین نباید شروع کنید
همه از گرگ میترسن حتی اونایی که میرن جنگل ولی میدونن راهی جز مقابله باهاش ندارن
| بالاخره همه یک روزی میمیرند و صد سال که بگذرد، دیگر هیچ کس درباره ی این که دیگران که بودند و چطور مردند سوال نمیکند.
پس بهتر است همان طور که دلت میخواهد زندگی کنی و همانطور که دوست داری بمیری |
نگاهشان از یکدیگر برمیگردد. یکدیگر را به اندازه کافی فهمیده اند که دیگر نخواهند بیش از این فهمیده شوند. ولی میدانند که هر دوشان زیر یک ابر باران زا راه میروند.