خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

چهارم يا پنجم دبستان بودم با داداشم (7 سال بزرگتره از من) نشسته بوديم روبرو كامپيوتر اون بازي ميكرد من نگاه ميكردم...
يه لحظه به يكي از خاله هام فكر كردم كه ازدواج نكرده بود ، گفتم:

_ ميگـــــــــــم...

_ داداشم: چي؟

_ ميبيني قدرت خدا رو...! 8-^ آدم تا ازدواج نكنه بچه دار نميشه! 8-^

_ داداشم : آره... :-"

فكر ميكردم آدم بزرگ بشه ديگه خدا خودش بهش بچه ميده! 8-^ ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

این ماراتن شیمی بود؟ مدرسمون5تا تیم داده بود، هر پنجتامون از 20 شدیم 19، گفتن با این اوصاف یه برگه تشریحیتونو صحیح میکنیم...! آبرو نموند واسمون!
 
پاسخ : سوتی‌ها

میخواستم فردا مدرسه رو بپیچونم. ولی نمیخواستم به مامانم بگم ریاضی داریم!
من: مامان حالا مگه چی میشه من نَرَم؟
مامانم: حالا درس چی دارین فردا؟
(داشتم فکر میکردم بهش بگم زبان و دینی و منطق)نه گذاشتم و نه برداشتم. برگشتم گفتم: ریاضی و منطق و دینی B-)
مامانم: ریاضی ؟ :-/ :-? بعد میخوای نری؟
من (در حالی که تازه دو هزاریم افتاد و فهمیدم چه سوتیِ بزرگی دادم (و نزدیک بود بزنم زیرِ خنده)) با لبخند ژکوند و ملیحی گفتم: من که نمره ی اونو کامل گرفتم ...
نتیجه هم این شد که: با بابات صحبت کن :-w
یه همچین ادمی هستم من ... دروغ تو دهنم نمیچرخه ... بعله بعله! :>
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز یکی زنگ زده یه خانوم! میگم بله؟؟؟میگه سلام ببخشید امروز دایره؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میگم چی؟؟؟میگه استخر!!!!عصبانی شدم گفتم نه مربعه!!!قطع کردم!! =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتیم با کوروش میرفتیم پیش بعد من اومدم یه حرکت کرده باشم پامو به هزار بدبختی آوردم بالا محکم کوبوندم تو در بعد یه آقای مسن روشو برگردوند با یه خونسردی وصف نشدنی که از هزار تا فحش بدتر بود گف حالا یکم آروم تر B-) ^-^ من فقط : :o :-[ ;D

یکی از اعضای گروه ها پ . خ داده بود در مورد مسابقه منم جواب دادم بعد پ.خ سوم بود فک کنم پرسید که حا نمیشه این سرپرست تیم رو عوض کنیم منم خیلی عادی جواب دادم : khAr nemishe ...

A = ei

بعد جواب داده که من بد متوجه شدم یا شما اشتباه نوشتین من : :o :-\ :-? #-o X_X [-o< :-[ :-ss :-" ;D =)) خدا رو شکر رفع شد :-"

مدیرمون حالا مثلا داره کلاس میزاره فروتنی و اینا با آب و تاب داش تعریف می کرد که آره اگه مقام معظم رهبری میگه علوم انسانی میخوایم چون مدیر خوب نیس تو جامعه ما کمه از ناچاری منو مدیر کردن
حالا من : 8-} حرف شما کاملا صحیح خب رشته علوم انسانی اضاف کنین خوبه ;D بعد ها .... #-o :-ss =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

ی بار گوشیه بابام مونده بود خونه ..... یهو گوشیش زنگ خورد من برداشتم
من : بله
آقاهه : سلام ، آقای دکتر نیستن ؟
من : مثل اینکه گوشیشونو جا گذاشتن . شما ؟
آقاهه : دوستشونم
من : اگه کاری دارین من بهشون می گم
آقاهه : شما ؟
من : من آقازادشونم
بعد آقاهه خندید و گف نه با خودشون حرف میزنم
مامانم :) :) :) :) :)
مامانم : عزیزم اون موقع می گن پسرشونم نه آقازاده
من : #-o #-o #-o #-o #-o #-o
 
پاسخ : سوتی‌ها

اون سالا که جاهل بودم, یه بار داشتیم میرفتیم جایی, عمّم اینا رفته بودن پایین, منم دیگه داشتم میرفتم که عمّم ایفون ُ زد گفت فلان چیزو از رو میز توالت بردار بیار یادم رفته.
حالا ما داریم کجا رو میگردیم؟!
داخل توالت! :-"

- واسه کسایی که جاهلن: میز توالت همون میز ارایشه ُ جاشم تو اتاق خوابه نه توالت!
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو مغازه شیر و وان و اینا فروشی رفته بودیم
دختره 5-6 ساله:مامان نیگا با این دوشا میشه تو حموم تلفن زد :o
مامانه: :-[ :-[
=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اینی که میگم شاید باور نکردنی باشه ولی متاسفانه حقیقت داره!
یه همایشی بوده در مورد نانوتکنولوژی ظاهرا، بعد یکی از سخنران ها (دکترم بوده فک کنم :-" ) رفته بالا، خیلی جدی در مورد پیشرفت تکنولوژی در زمینه تولید نان صحبت کرده!
(در واقع نانوتکنولوژی رو با "نان و تکنولوژی" اشتباه گرفتن ایشون یکم... )
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم راه حل یه سوالو به دبیرمون نشون دادم(ریاضی).
میگم:درسته؟! :-?
دبیرمون:اگه اینجاشو اینطوری کنی,اونجاشو اونطوری کنی و ... درست میشه!
تا 20 دقیقه داشت اینا رو میگفت!
میخواستم بهش بگم:فلانی اگه از اول کل راه حل سوالو برام تو ضیح میدادی و مینوشتی فک کنم وقت کمتری میگرفت!!! =))


+مامان رفته بود سوپر کلی خرت پرت خریده بود!
بهش میگم:مامان رفتی سوپر به جز این آت آشغالا دیگه چی خردی؟!
مامانم(حواسش نبود!):دنت شکلاتی,از این دسر قهوه ها(منظورشون همون دسر دنت بود! :-[),دنت نوشیدنی(همونی که اول گفت!!! ;D)و...
خواهرم پرید وسط کار گفت:دنت هم خریده! ;D
من: =)) =)) =))
مامانم و خواهرم: :-?? :-??
 
پاسخ : سوتی‌ها

من "اص"شو میگم، شما ها "لی"شو میگید!(معلم عربی درحال تدریس اعراب فعل!)
:عفت کلامم، خدا بیامرزه!
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه چند سال پيش يكي از دوستام ازم پرسيد يونان انگليسيش چي ميشه!؟ :-?
منم از يكي ديگ پرسيدم گفت نميدونم شايد ينن(YANIN) :)) :-" (مسخره كردتم! :-")
بعد منم ب دوستم گفتم ميگه ينن! :))
اونم واسه اينكه ضايه نشه گف ميدونستم! #-o B-)
من: :o :))
اون: :-/
استخوناي تمام معلما ي اينگيليش در قبر: ~X( :-??
 
پاسخ : سوتی‌ها

+ يه بار ميخواستم بگم كرم ضد آفتاب، گفتم كرم آفتابى(kerm)

+ سوتى يكى از بچه ها تو سرويس: گروه سرود يكنفره :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز تو مدرسه سالاد الویه درست کردیم بعد وسط ساعت یکی از بچه ها رفت ببینه تخم مرغا پخته شدن یا نه.
بعد از اینکه برگشت:
دبیر مرد: چه خبره وسط ساعت میرین و میاین؟
دانش آموز: چندتا تخم مرغ گذاشته بودیم
ما: =)) =)) =)) =))
دانش آموز: :-[ :-[ :-[
بعد یکی از بچه ها که نفهمیده بود قضیه چیه: 20 دقیقه طول میکشه
ما: :o :o :o =)) =)) =))
اون زنگ تفریح :^#^ ^#^ ^#^
 
پاسخ : سوتی‌ها

وای امروز معلما افتاده بودن رو دنده ی ضایه کردن من زنگ دوم پرورشی داشتیم بچه ها از نیمکت بیرون نمیومدن منم مجبور شدم برم رو نیمکتو بپرم پایین وقتی پریدم معلمه داد سر من که چرا اینکارو کردی و میدونی کسایی که اینکارو میکنن سه روز موقت اخراج میشن؟منم نمیدونستم بخندم یا گریه کنم #:-S :((خلاصه خیلی ضایه شدم دومیم بعدا براتون میگم ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتیم راجب اقتصاد با مامانم و بابام و داداشم صحبت میکردیم مامان بزرگمم خونمون بودش.
داداشم:بخدا آدم گشنه میمونه. :|
مامان بزرگم:واا!چرا ؟نهار نخوردی؟؟
ما =)) =))
مامان بزرگم: :-?پس چرا گرسنه ای؟
ما: =))
دوستم بهم میگه حرف نزن حواسم پرت میشه اومدم تلافی کنم گفتم:حرف نزن حواسم پرتاب میشه دوستام =))
دوستم میخواست بگه چقدر آدم و جذب میکنه گفت: چقدر آدم و جذاب میشه =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر حرفه معلممون داشت سوالا رو می گفت ما بنویسیم
بعد از جلوی میز دوستم رد شد گفت چرا کتابت هنوز بسته ـس؟
اونم کتاب ـشو باز کرد و گفت: باز بود بسته شد :-[
خانوممون هم گفت:چرا دروغ میگی سوال ها رو هم ننوشتی!
دوستم هم برای اینکه کم نیاره گفت: بسته شده پاک شده خب!
اون یکی هم از اون ور : دفترـش لابد جادویی ـه!

بله همچین دوستایی داریم ما :>
;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

من:نگار اون آقاهه فرزانگان هاشمی نژاد میرفته؟
نگار:هااااااااا؟؟؟ :o :)) =)) مگه میشه یه نفر هم فرزانگان بره هم هاشمی نژاد؟!! ;D
من:آره دیگه مثل اونا که فرزانگان دستغیب میرن!! :-/
نگار: =)) منظورت تیزهوشانه دیگه نه؟ ;D :))
من:همون حالا...تیزهوشان یا فرزانگان...چه فرقی داره؟ :-" ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سرزنگ رباتیک باید برنامه نویسی می کردیم بعد کمکیار ها م کمکمون می کردن

بقل دستیم هم دیدم داره برنامه می نویسه نگو کمکیارِ داره برنا مه می نویسه من هم گفتم:با این ها چی کار داری!
یه بار یگه هم اشتباه گرفتم گفتم:اه ... بلد نیستی بده من!

یه بار هم سر زنگ زبان داشت برف می اومد من هم سرم پایین بود داشتم مشق هام رو می نوشتم بعد معلممون رفت پنجره رو باز کرد من هم سردم شد گفتم کدوم ابلهی پنجره رو باز کرد؟ببند یخ زدیم !
بعد که سرم و اوردم بالا
معلم: X-( X-( X-( :-L
من: X_X ^#^ ^#^
 
پاسخ : سوتی‌ها

مجری : دخترم میخوای چیکاره شی؟
دختره : دکتر
مجری: دکتر چی ؟
دختره : حیوونا
مجری : مثن کدوم حیوونا؟
دختره : حیوونایی که مثه شما باشن
مجری : : |

:))
 
Back
بالا