خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

الان تو برنامه کودک خانومه داشت با جعبه کفش کاردستی درست میکرد
گفت از جلد کفش استفاده میکنیم ململ گفت لز چی؟ دوباره گفت جلد کفش بعد ململ گفت منظورتون جعبه کفشه؟ زنه اینجوری شد :-[ گفت اره جعبه کفش
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی های امروز یکی از دبیرا موثر به جای مونث و توالد به جای تولد . حالت معلم گرام ;D
حالت ما =)) =)) =))
بچه ها یه خواهش لطفا برید قسمت خلاقیت و تو تاپیک جشن سلولی نظر بدید خواهش می کنم فوریه [-o< [-o<
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم با دوستام حرف میزدم گفتم نه بابا آقای جاور و آقای اسیر مثه باباهامن!!!!همه زندن زیر خنده منم که اصن تو یه دنیای دیگه نفهمیدم.هی میگفتم چیه؟؟چی شده؟؟؟یکیشون که داشت میخندید گفت مگه تو چندتا بابا داری؟؟ حالا من :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم عروسی ،هفته ی بعدش عروسو دیدم ،عروس بهم گفت: عروسی خوش گذشت .منم که اصلا حواسم نبود گفتم آره خیلی جاتون خالی .
عروس: :o
من: :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

آخی=((
آقای جاور و اسیر=((
یادش بخیر
بندر=((
‏@پاک نکن عوضی:دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتیم با melika.m.r حرف میزدم ، بعد یهو برگشت گفت :
" آره من شنیدم پیامبر یه روز به سلمان هراتی میگه ... "
من : " ملیکا جان سلمان هراتی ؟؟! :o حس میکنم شاعره ها ! بعد حس میکنم زمان پیامبر نمیخوره به سلمان هراتی !! "
هی اصرار داشت که نه ! سلمان هراتیه دیگه !
بعد فهمیدم بچم منظورش سلمان فارسی بوده !! ;D
ملیکا جان حالا هر سلمانی ، سلمان هراتی نیستا !! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر زنگ ادبیات خیلی شلوغ میکردیم بعد معلممون یه دفه عصبانی شد زد رو میز گفت: این چه کلاسیه؟!
ما هم با جدیت تمام و هماهنگی داد زدیم: 3.7 :))
یه سری ها هم که تازه 5 دیقه بعدش فهمیدن این موضوع رو!
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز معلم فیزیکمون، داشت یخچال رو درس میداد
تو کتاب یه سوال بود، که : برای بازدهی بیشتر یخچال باید چی کار کنیم؟
بعد معلممون میخواست بگه که نباید درشو هی باز و بسته کنیم، گفت : نباید از یخچال به عنوان تلویزیون استفاده کنیم...
ما: منظورتون کمد ه دیگه؟ =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اول سال رنگ کرده بودن تخته هامونو رنگش خیلی روغنی بود اصن نمی شد روش نوشت

یکی از معلمامون میگف: این تخته ی شما خیلی یه جوریه! ;D به جای این که گچو جذب کنه گچو پرت می کنه!!!! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو بولتن مدرسه مون نوشتن زدن
شهادت حسین فهمیده نوجوان 13 ساله گرامی باد
حالا مگه چی میشد مینوشتن روز دانش آموز مبارک
جوهر خودکارشون تموم میشد یا جوهر پرینترشون؟ ;;) ;;) ;;) :-/
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار بابام رفته بود تهران واسه کار

بعد رفته توی یه پارچه فروشی تو هتل استقلال

از یه پارچه ای خوشش اومده

گفته ببخشین این پارچه جنسش از چیه؟

فروشندهه گفته از مو خرگوش

بابام گفته بعله بسیار عالی خیلیم خوب یه قواره کت شلواری بی زحمت از این بدین

فروشندهه هم 3 متر پارچه میبره کارت بابامو ازش میگیره که حساب کنه

بعد برمیگرده میگه: ببخشین حساب موجودی نداره

بابام میگه: چی؟!!!! همین امروز صبح 4 میلیون ریختم به حساب!

فروشندهه میگه: ببخشین ولی حساب شما 6 میلیون تومن شده

بابام فکر کرده بوده متری 200 تومنه :)))))

خلاصه گفته چی بگم حالا! پارچه رو بریده پس نمیگیره که!

هیچی دیگه گفته بزارین برم از اتاق پولتون رو بیارم

کارت رو گرفته بعدم تصویه حساب کرده هتل رو در رفته :)))))))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز به معلم دینیمون گفتم ببخشید میشه من فردا بیام زنگ تفریح ازم امتحان بگیرین؟ (× جلسه قبلش غایب بودم!)
گفت: بیا... اگر زنده باشم...
بعد من گفتم: خدا نکنه :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروزخونه که رسیدم زنگ زدم درو واسم باز کنن، مامانم جواب میده : کیه مامان؟! :دی :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس المپیاد سیمی معلم گفته سولفید یکی از بچه ها اومده بگه گفته:
$
سولفاک
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از دوستان تعریف میکرد یه پسره میزنگیده بهش مزاحم میشده هی.... بعد اینم یه بار عصبی شده خیلی جدی برداشته داد و اینا که اگه یه بار دیه بزنگی شمارتو میدم 118 پیگیری کنه =))

جالبش اینجاس اون طرفم ترسیده دیه قطع کرده :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم باجدیت تمام داشت یه چی واسه مامان بزرگم تعریف میکرد.خواست بگه دیالیز گفت آنالیز =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

پنجشنبه از کلاس المپیاد داشتم با اتوبوس میومدم خونه مامان بزرگم... هندزفریم تو گوشم شاد و خندون...

یه دفه دیدم اون 4 راهس که میره خونه مامان بزرگم...

برگشتم به بغل دستیم گفتم:

-ببخشید اینجا کدوم ایستگاهه؟ ;;)

آقا یه دفه دیدیم کل اتوبوس برگشتن دارن ما رو بد نیگا میکنن X_X

تازه یه بچه هه هم تو بغل مامانش از خواب پرید :))

بعد فهمیدم هندزفری تو گوشم بوده ولومم یکم بالا بوده :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز دوستم اومد بگه حرف نزن، گفت صحبت نزن ;))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اوه اینو یادم رفت بگم =))

دیشب داشتم تاریخ میخوندم، بعد یه دور بعدش برا خودم مرور میکردم همینجوری...
بعد عهدنامه ترکمانچای و گلستان رو قاطی کردم، گفتم گلستانچای :)))))))
 
Back
بالا