پاسخ : سوتیها
اين آقاي lof گفت منم يادم اومد!!!
چند روز پيش مامانم و بابام ميرن بيرون (با ماشينمون) كاراشون رو ميكنن و بر ميگردن...
بعد آخر شب بابام ميخواست بره بيرون، ديد ماشين تو پاركينگ نيست. كلي تعجب كرد كه چرا من يادم رفته ماشين رو بيارم تو پاركينگ و اينا...
بعد ميره بيرون ميبينه بازم ماشين نيس... كلي اين ور و اون ور رو ميگرده اما چيزي پيدا نميكنه...
ديگه كم كم داشت زنگ ميزد به پليس كه يه دفعه مامانم يادش اومد بيرون كه رفته بودن جلوي يه مغازه اي پارك ميكنن كار داشتن. وقتي ميان بيرون يادشون ميره كه ماشين برده بودن، پياده بر ميگردن خونه!!!