خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

داداشم یه مدته دوره افتاده آهنگای قدیمیو گوش میکنه و با هم سوژه شون میکنیم میخندیم...
به یه اهنگ رسیدیم گفت این از اون اهنگاییه که اگه الان هم تو ماشین بذاری همه بهت نگاه میکنن ... ;D
=)) =))
(میخواست بگه آهنگه هنو خیلی خز نیس)
 
پاسخ : سوتی‌ها


همین الان یکی ازدوستان شکست سختی از ما خورد .... میگه : قبول نیست شما باهم توانیر کردین ! =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

آخه سوتی از این بزرگتر ؟

Capture.png
 
پاسخ : سوتی‌ها

پریروز صبح مامان بزور چتر رو چپوند تو بغلم و دم در انقد وایساد تا مطمین شه مجهز به انواع سیستم های امنیتی در برابر سرما دارم می رم دانشگاه !
خلاصه تو راه خوشحال و خندون از هوای ابری و تاریک و بارونی (عاشق این هوام :) ) داشتم می رفتم طرف میدون صنعت ؛ یهو یه پسره از کنارم رد می شد گفت "چترتو بهم قرض می دی ؟" وایسادم هاج و واج بر و بر نگاهش کردم . تو چشمام خیره شد : "آخه دوستم سردشه !" منو می گی ، جدی جدی وایساده بودم و دودل بودم که بدم بهش یا ندم !! یهو حواسم اومد سرجاش ، اخم کردم پشتمو کردم راه افتادم ، پشت سرم صدای شلیک خنده اومد ;D
نمی دونستم خوشحال باشم که یه جماعتو با حواس پرتیم خندوندم یا ناراحت از اینکه اسکل شدم ;D
****
سر آخرین جلسه جنین شناسی این ترم ، استاد غفاری :"برای برداشتن یکی از سلول های جنین و انجام آزمایش ، با یدونه از این سوزن ها جنین رو سوراخ می کنیم !" کل کلاس منفجر شد ;D

به عنوان ویرایش اضافه می کنم که البته این حرف استاد غفاری درواقع اونقدرا هم سوتی نبود ! بنده خدا خودش که ترکه ، چند سال هم انگلیس زندگی کرده ، وقتی می خواد فارسی حرف بزنه کلی فکر می کنه رو جمله هاش ، آخرش دقیقا همون جمله ای رو می گه که نباید بگه :دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

خوشحال باش چون پیامبر گفته اگه یکی رو بخوندونی انگار کل دنیارو خندوندی!!!!!!
حالا چه برسه به اینکه یه عالمه آدم خندوندی
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه بار كه بچه بودم نشسته بودم كنار دختر عموم .
بهش گفتم :
ميدوني من كدوم يكي از پسر عمو هامو از همه بيشتر دوس دارم؟ ;;) :x
-سعيد1 رو؟! ;;)
-نه! [-(!!! اَحد رو... ;;)
- :| آها...آفرين...

من اون موقه نفهميدم!بچه بودم خُب!اما الانه ها كه يادم ميفته ميفهمم چقد اونروز دختر عموم ضايه شد :)) و البته اينكه سوتي داده بودم من...

1-سعيد ميشد داداش همين دختر عموم.
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز داشتیم از آزمون کانون برمیگشتیم... اومدیم ایستگاه واستادیم واسه اتوبوس...
ناگهان دیدیم یک پژو 405 از دور داره با سرعت میاد... گفتیم یارو ور نگا انگار که چه خبره...
از پشت ایستگاه که پارک باشه یک توپ اومد وسط خیابون...
راننده پژو تا توپ رو دید دستشو گذاشت رو بوق!!!!!!!!!!!!!!!
ما رو میگی موندیم که این برا چی بوق میزنه برا توپه؟؟؟؟؟؟ :)) :)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر میز ناهار ، من : یه علی د. (به دلیل مسایل امنیتی فامیلشونو نمی نویسم ;D ) داریم تو کلاسمون ، سمپادی بوده ، خواهرشم فرزانگانی بوده ، تو همین شهید بهشتی دندون پزشکی می خونه !
مامان : حجابش چطوره ؟ چادریه ؟!
من و بابا و شهاب : ;D ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما کلاس سوم راهنمایی بودیم معلم دینیمون گفته بود ۴۰تا حدیث از اماما بنویسید
منو الهام اومدیم مدرسه چن تا کم داشتیم گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم
از خودمون در آوردیم
سه تاش اینجوری بود:
۱. تا میتوانید ورزش کنید "امام حسین"
۲.شرکت در انتخاباته رئیس جمهوری برای مسلمانان واجب است"امام حسن"
۳.لبخند زدن عمر آدم را زیاد میکند"امام علی"
=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس دینی بودم داشتم بلند بلند دوستم رو صدا میزدم ولی هرچی صدا میزدم نمیفهمید(فاصله زیاد بود) بعد اومدم داد بزنم اسمش رو تا بفهمه در همون حال که من اومدم اسمش رو بگم یکی از بچه ها گفت : «آقای سربلند (فامیل معلم دیدینمونه)»من هم اسم اون اومد توی دهنم داد زدم سربلند بعد هم . . . ! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

این سوتی مال مامانمه. ;D
برادرم مدرسه بود.همیشه 1 بیست کم میرسه خونه.
حالا مامانم ساعتو نگاه می کنه می بینه 10 کم شده و هنوز نیومده!!!!!
زنگ می زنه مدرسه داداشم میگه پس چرا علی(اسم داداشمه) نیومد؟
ناظم مدرسه: :o
بعد مامانم میره زنگ می زنه به خونه دو تا از دوستاش از مادراشون می پرسه بچه هاتون اومدن:
اونا: :o
بعد 1 ساعت دلشوره که مامانم داشت،متوجه میشه ساعت 12 بیست م بوده نه 1 بیست کم!!!!!
مادرم: ;D :-[
من: =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه بار سر صبح ساعت 6 بعد عمري بيدارم كردن برم نون بخرم

خابالود دوچرخمو ورداشتم رفتم دم نونوايي 2 تا نون گرفتم برگشتم خونه

بعد ار ظهر ساعت 5 رفتم تو حياط دوچرخمو بزارم پاركينگ

ديدم اِ! دوچرخم كو؟! حالا هي اينور و بگرد هي اونورو بگرد!

نخير نيست كه نيست!

رفتم خونه ميگم دوچرخمو نديدين؟!

هيچ كي نديده

كجا گذاشتم آخه؟!

يه دفعه مامانم گفت جاي نونوايي جا نزاشتي؟

بعد گفتم نه با دوچرخه برگشتم باو! نه نميشه! نه... آره! آره! دم نونوايي جا گذاشتم!

رفتم دم نونوايي ديدم هنوز همونجاست

بعد يادم اومد صبح موقع برگشت از بس خواب بودم پياده برگشتم خونه :)))))
 
پاسخ : سوتی‌ها

زنگ دوم بود که وقتی زنگ تفریح خورد من تو کلاس موندم تا دوباره زنگ بخوره بعد یه رب که زنگ خورد صدای زنگ رو با گوشی ضبط کردم تا سر به سر معلما بزاریم
زنک سوم که هندسه داشتیم ده دقیقه مونده بود به اخر زنگ که من صدارو پخش کردم معلم تعجب کرد و رفت تو سالن رو نگاه کرد دید خبری نیست اومد تو کلاس پنج دقیقه به زنگ هم همین کارو تکرار کرد بار سوم که صدا رو پخش کردیم رفت تو سالن بعد اومد از پنجره حیاطو نگاه کرد بچه ها که میدونستن قضیه چیه همشون این جوری بودن =))
زنگ آخر که ورزش داشتیم رفتیم طبقه سوم ساعت یک ربع به دو بود و نزدیک زنگ ، صدا رو پخش کردیم و کل بچه ها اومدن بیرون مام تو حیاط اینجوری =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز دبیر جغرافیا میخواست بگه چاه و قنات گفت چَنات همه این بودیم :))
سر زنگ ادبیات دبیر:خب پس غزل رو از قصیده گرفتن من بعد از چند ثانیه با اعتماد به نفس کــــــــامل خب خانوم گفتید قصیده رو از غزل گرفتن دیگه نه؟ دبیر: مجید جان اون غزله که از قصیده میگیرن من: اِ اِ اِ؟؟؟ :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

چندین روز پیش معلم هندسه روی تخته 2 تا نقطه کشد (در اصل دو تا نقطه از دو خطو پررنگ کرد) بعد پرسید: بچه ها دو تا نقطه رو با چی به هم وصل میکنن؟ (جوابش پاره خط بود.) منم می خواستم داد بزنم بگم با خط کش ;D ;D ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز تو کلاس معلم المپیادمون بعد از جمع کردن تکالیف شروع کرد به نگاه کردنشون
$
یهو دو تا برگه رو گرفت دستش گفت فلانی از روی فلانی کپ زده (راست هم بود) تو چند کلاس دیگه هم به همین روش کپی ها رو پیداکرده بود
$
من موندم یه معلم مگه چقدر می تونه حرفه ای باشه :-?
 
پاسخ : سوتی‌ها

قرار بود چند روز دیگه با دوستام برم تهرون!!!
بابام ازم پرسید کی می رین؟کی میاین؟
من:(با جدیت تمام)بیست و نهم راه می افتیم، سی ام می رسیم تهرون،سی و یکمم اونجا موندیم،سی و دوم برمی گردیم،انشالله سی و سوم کرمانیم!!!!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

اين آقاي lof گفت منم يادم اومد!!!
چند روز پيش مامانم و بابام ميرن بيرون (با ماشينمون) كاراشون رو ميكنن و بر ميگردن...
بعد آخر شب بابام ميخواست بره بيرون، ديد ماشين تو پاركينگ نيست. كلي تعجب كرد كه چرا من يادم رفته ماشين رو بيارم تو پاركينگ و اينا...
بعد ميره بيرون ميبينه بازم ماشين نيس... كلي اين ور و اون ور رو ميگرده اما چيزي پيدا نميكنه...
ديگه كم كم داشت زنگ ميزد به پليس كه يه دفعه مامانم يادش اومد بيرون كه رفته بودن جلوي يه مغازه اي پارك ميكنن كار داشتن. وقتي ميان بيرون يادشون ميره كه ماشين برده بودن، پياده بر ميگردن خونه!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

خوب این اسمه ؟
چه قد بده :دی
من خیلی بد اینو خوندم
گفتم یعنی واقعا ... :-"
34zj2dxilqryjj41r1j.png
 
Back
بالا