خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

داشتیم با داداشم با ماشین میرفتیم دانشگاهش...

بعد من هی همینطور داشتم با داداشم صحبت میکردم.... اونم هی اینجوری نگام میکرد :| ساکت بود

- نگا کن .... دستو نمیتونه صاف بره. همش میکشه جلو ما :-w

- :|

-اههه نگا کن lexus ارو... کوفتش شه منم میخوام 8-^

- :|

- راستی دیدی خاله موهاشو رنگ کرده ناز شده؟ ;D

- :|

خلاصه من هی زر میزدم اون اینطوری نگا میکرد ج نمیداد....
که یهو یک خانمی گفت مرسی همینجا پیاده میشم...
منو میگی اینطوری :-[ X_X
نگو سر راه یک پیرزنی رو سوار کرده بودیم تا یک جایی برسونیم من یادم نبود اصن :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار تو جمع خونواده نشسته بودیم داشتیم حرف می زدیم.
من به داداشم گفتم ما کی دیگه می تونیم بزرگ شدنتو ببینیم.تا گوساله گاو شود دل صاحبش کباب شود.پس کی دیگه می خوای گاو بشی!!!!!!!! (می خواستم بگم بزرگ بشی.):)) :)) =)) =)) :-[ X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

مادربزرگه من کلن بیکاره مربا خودش درس میکنه
عماد به نفسشم بالاس
بعد مربا هویچ درس کرده بود داش هم میزد
داداشمو صدا زد
(داداش کوچیکه ما کلن گشنس شکموه)
گف حسین چون تو مربا دوس داری واس تو درس کردم بیا یکم بخور ببین چطور شده؟
داداشه مام کلن معدش پر نمیشه ی قاشقه پر ورداش گذاش تو دهنش
دیدم نگه داشته تو دهنش قورت نمیده
قیافشم ی جوری شده بود
گفتم حسین چی شد؟چرا اینجوری میکنی؟
با دهن پر میگف شـَـَــــوره چرا؟
مادرجونم سرخ شده بود گف ای بابا پیر شدم به جا شکر، نمک ریختم=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی :)) هروقت یادش میافتم از خنده میخوام غش کنم
صبح یکی از روز ها طبق معمول همیشه داشتم میرفتم مدرسه از در مدرسه که وارد شدم از پشت یکی از بچه هارو دیدم میخواستم با هاش شوخی کنم یه دفعه به ذهنم رسید بپرم رو پشتش یه پست گردنی نصیبش کنم بدو بدو رفتم پریدم رو پشتش تا میخواستم پس گردنی رو بزنم دیدم روشو برگردونو چشمتون روز بد نبینه متاسفانه دوستم نبود مدیر مدرسه مون بود حالا همه زدن زیر خنده من داشتم از شرمندگی اب میشدم تا حالا از این سوتی بدتر دیده بودین =((
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بنده خدایی بود تو مسنجر هی buzZ میداد ما هم که اعصاب ضعیف میخواستیم بگیم اینقد byzZ نده! گفتیم اینقد guzZ نده! :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم ترجمه کرده بود دو تا برگه واسه ی آقاهی
بعدش این آقاهه زنگ زد به مامانم گف که ترجمه ها نیس
بعد مامانم مکالمش به این صورت بود:
-آقای بوق من بهتون دادم
-...
-من اون روز اومدم بهتون دادم
-...
-منشیتون شاهدن من دادم بهتون
-...
-من قشنگ دادم یادمه بخدا
-من: :دی
-...
-(نگاهی به من)"ترجمه ها"رو دادم:دبلیو
 
پاسخ : سوتی‌ها

CF یبودیم. گفتم بیاین game بازی کنیم... بعد من دیدم دوستم درخواست بازیو accept نمیکنه... گفتم : eeeeeeeeee baba play kon dige play konnnnnnn !!!! :دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

ديشب رفته بوديم بيرون
يه مغازه هست مرغ فروشيه
بزرگه
بالاي مغازه
روي تابلوش
يه عكسه بزرگ از كله ي يه مرغ زده
ما داشتيم رد ميشديم ميخواستيم بريم بستني بخوريم رسيديم جلو اين گفتم بابا نگه دار همينجا...
گفت چيه؟!اينجا نيس كه :-?

بعد ما متوجه شديم كه اااااااااا!!!!! اين عكسه بستني قيفي نيست
عكسه كله ي مرغه :-" :-" :-" :-" :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز ورزش داشتیم و قبل از اون زنگ شلوارامونو عوض میکردیم! وقتی همه تو حیاط رسیدن یکی شلوارش برعکس پوشیده بود و کلی مسخرش کردیم!
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما که تاحالا سوتی ندادیم :-"
اینم سوتیه دوستمه...
.
.
.
وقتی بچه بوده کلا حال میکرده که ماشین پنچر کنه...یه شب همشون میرن خونه ی مامان بزرگش و با بچه های فامیل میره تو کوچه که ماشین پنچر کنن...خلاصه ماشین یه بدبختیو پنچر میکنن و میرن >)
وقتی میخوان بیان خونه باباش ماشینو میبینه میگه:اِ ماشینو کی پنچر کرده؟؟ :-/
دوست کورِ بنده: :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه جمله ریتمیک گفتم،بعد:
داداشم جهت مسخره کردن من:آه!تو خیلی شاعر معاصری هستی! >)
_معاصر ینی چی پسر گلم؟
_یعنی تاثیر گذار! :>
_خیر!یعنی هم عصر و دوره. >)
_معاصر با "ث" رو منظورم بود. :-"
_آهان... ;))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اون شب به خواهرم میگم شب به خیر
میگه:باشه ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

هی فک کردم سوتی یادم بیاد! ;D
تو اسفند واسه تولدم با بچه ها رفته بودیم رستوران،
بعد ریحانه دسشوییش گرفت!
منم باهاش رفتم...حالا دسشویی طبقه پایین بود، اونجا ام کلی از این مردا نشسته بودن که یه عالمه سیبیل دارن، قلیون میکشیدن :-ss
بعد رفتیم تو، دو تا دسشویی بود، ریحانه رف تو اولی، در بسته نمیشد...
حالا منم وایساده بودم پشت در، هی داشتم چرت و پرت میگفتم با ریحانه میخندیدیم! :-"
بعد من یهو دیدم رو در دسشویی شکل مرد کشیده :)) یهو داد زدم وای ریحانه رفتی تو دسشویی مردونه، بعد دو تامون اینجوری بودیم: =))
کلی خدا رو شکر کردیم، کسی نبود...
بعد ریحانه اومد، داش دستاشو میشست،یه صدایی اومد، یهو دیدیم یه مَرده از دسشویی زنونهه اومد بیرون :)) =))
من قشنگ اینجوری بودم: =)) پشتمو کرده بودم به دیوار که یارو نبیدتم...
بیچاره احتمالا کلی منتظر بوده، مزخرفای ما تموم شه، بعد بره، آخرشم کلی جلومون خجالت کشید که از دسشویی زنونه اومده بیرون، دستشو نشست دیگه :))
من انقد خندیده بودم، دیگه نمیدونستم جلو اون مردا، چجوری برم بیرون، احتمالا یارو واسه دوستاشم گفته بود، کلا آبرومون رفت :)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

الان تلفن زنگید...
مامان بزرگم بود.میگه گوشیو بده مامانت
من : مامان بیا تلویزیون کارت داره ;D
(به جای تلفن!!!) :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز خواهرم نشسته بودم کنارم هی دماغشو میکشید بالا بد رفته بود رو اعصابم ! منم گفتم انقد میکشی بالا چشات سبز میشه ها ! حالا سv ناهار کشید بالا دماغشو سریع گفت : مامان چشام سبزه ؟ مامانم این چیزا چیه به بچه میگی ! اینا تیزهوشای مملکتن و هزارتا حرف دیگه ! بابام در این حالت =)) !!!! حالا از صب تو خونه راه میره از هرکی دورشو میپرسه من چشام سبزه ؟؟؟ !!!! ;D ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

الان ینی مامنمو کفری کردم عجیب! ;D
اونروز همینطوری تو ماشین نشسته بودیمو حرف میزدم از دوران کودکی من و اینا..... ;D
یه دفه پرسیدم ((مامان منو کی به دنیا آورده؟؟!!! ;D
مامانم یه دفه پرید هوا........ ;D X-((بچه سر راهی هستی....اصن میدونی من نا مادریتم!!!این چه حرفیه میزنی هااااان؟؟!!! :-w :(( :((
بچه هس دارم من خداااا؟؟!!!!! :((ببین داره چی میگه....این همه خون دل بخور آخر سر بیاد بگه تو مامان من نیستی...آخه خدایا!!!!من چه گناهی به درگاهت کرده بودم؟؟!!))
اصن همین جوری مامانم یه ریز داش میگفتاااااا..........
بعد که تموم شد نفرینا واینا....
گفتم((مامان منظورم این بو دکه کدوم دکتر به دنیا آورده؟! :-w :| :| :| :|))
مامنم یه دفه ;D :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه شب عمو اینا مهمون فوق کلاس داشتن یه پیرمرد 50 ساله کلی هم رودربایستی داشتن و اینا...بعد ازش پرسیدن شیرینی میل دارین؟ اینم دهنش پر بود به زور گف اوهوم!
پسرعمو: بابام گفته هر کی با دهنه پر حرف بزنه خره! ;D
------------------------------------------------------------------------------
رفته بودم از مغازه چیزی بخرم بعد بابام گف ما میریم چن متر جلوتر پارک میکنیم...
من خریدمو کردم اومدم سوار شم درو که باز کردم دیدم یکی داره میگه بیا تو...بیا عزیزم خجالت نکش! ;D
بعد گفتم بابای ما که اهل تعارفو اینا نبود...سرمو آوردم بالا دیدم 3 تا پسر تو ماشین نشستن دارن هر هر بهم میخندن! ;D
منم با بیشترین سرعت ممکن صحنه رو ترک کردم! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

اون بار داشتم جارو برقی میزدم خونه رو .. مامانم گفت خاموشش کن .. رفتم لامپ اتاق و خاموش کردم .. :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

این یارو سوتیش شبی داداشم بود
داداشم نون خریده بوده بعد رفته سواره ی ماشینه دیگه شده گفته بریم=))
راننده هاج و واج بوده
بعد داداشم نگا راننده میکنه با سرعت نور فرار میکنه=))
بعدش گف دیدم روکشاش چرم بودا:سوت
 
Back
بالا