با گوشی مامانم به خالم اس دادم : فردا استخر اوکیه ؟ :د یه 3-4تا میسم انداختم ((: بعد فهمیدم برا خالهی بابام فرستادم. |: همسن مامان بزرگمه |:
اسم خالم تو گوشی مامانم آجیفاطمهس تو گوشی خودم خالهفاطمه، بخاطر همین اشتبا کردم :/
حالا مامانم اصن از این خالهی بابام خوشش نمیاد :/ به خونم تشنس ازعصر تاحالا. ((:
تولد امام رضا...آهنگ مناسبتي درحال پخش با صداي زياد...بچه ها مشغول شيريني و شربت خوردن...يهو ي صداي زنونه:دلم ميخواد عاشق بشم با تو،بگو چ طور...قط شدن آهنگ...ترکيدن مدرسه...قيافه دسپاچه خانوم ناظم[1]...چشاي خشمگين خانوم مدير...چهره ي پر خنده پچه ها...
همه و همه حاکي از سوتي دادنه!!!!!!!!!
[1]:فلش ناظممون بود!!!
#تصور کن لحظه
تو اپارتمانمون طبقه پایین بابابزرگم اینا زندگی میکنن بعد دیشب تلفن سیار خونه رو با خودش برداشت اورد بالا اومد خونه ما؛چون کسی تو خونشون نبود خواست اگه کسی زنگ زد جواب بده. بعده نیم ساعت بابابزرگم دنبال مامانم بود خواهرم گف فک کنم رف پایین خونه شما!بعد بابابزرگم گف الان زنگ میزنم خونه.بعد با تلفن خونه خودشون به خونه خودشون هی زنگ میزد میدید اشغاله بعد خیلی ریلکس میگه فک کنم مامانتون داره با تلفن حرف میزنه #
حدود یه ساعت پیش،تازه رسیده بودم خونه. از ظهر گوشیم شارژش تموم شده بود و خاموش شده بود. وقتی هم رسیدم کسی خونه نبود.
با گوشیِ خونه زنگیدم به مامانم؛ قطع کرد خودش زنگید.
حالا مکالمه:
مامان- سلام،کجایی؟
من- اسکل کردی مامان؟ یعنی چی کجایی؟
مامان- یعنی چی اسکل کردی بیتربیت؟ دارم ازت میپرسم کجایی!
من- زنگ زدی به تلفنِ خونه میگی کجایی؟ :/ خوبه حالت؟ :/
مامان- نه خُب.. اصن میخواسم مطمئن شم.
من- بله خُب، لابُد دیگه. :/
رفته بودم از عابربانک پول بگیرم، ایتیام کارت رو انداختم جایی که رسید تحویل میده ؛؛؛) یه آقایی هم پشتِ سرم بود که ظاهرن خیلی عجله داشتند. پشتِ ایشون هم سه،چار نفرِ دیگه ؛؛)
میفَمید چقدر بیچاره بودم؟! :))
بگذریم از اینکه با خطکش و جلدِدفترچه و مداد کارتم رو بیرون کشیدم و هارهار محل رو ترک کردم :-"
معلممون اومده میگه تهران درس خوندنم واسه خودش مشکلاتی داره و مشکلات رو میشمره : مدت زمان رفت آمد به مدرسه خیلیه ، دوست دختر و این جور چیزا هم باعث میشه که کمتر نتیجه بگیرن و اینا ، بعد یکی از بچه ها بهش گفت آقا تهرانیام مثه ما زن و بچه دارند ؟ بنده خدا معلمه دیگه سرشو انداخت درسشو داد.
+
اردوی مشهد تو خوابگاهمون : یکی از بچه ها از کنار من رد میشود من نیز حالت نیمه خواب دارم با دیدن پیژامه این فرد تصمیم به جفتک انداختن نمودم (یه دو سه بار بود شبا پا میشد آب یخ رو سرمون میریخت ) و زدم خوب هم گرفت و داد و هواری هم به راه افتاد ولی صدایش شبیه سعید نبود من فکر کردم از درد صداش تغییر کرده و با یک لبخند موزیانه برگشتم نیگاش کردم ، معاون اجرایی مرکز بود ، خدا رو شکر آدم پایه ای هست ، دو روز بعد تو قطار میگف کبود شده پام
+
معلم اسکل هم نعمتیه والا ، کلاس بودیم دیدیم یه صدای کوبیدن ماشین اومد از پنجره نیگا کردیم ماشین کوبیده بود به دروازه های آهنی که تو حیاط بودند و کل سپر عقب رفته بود
مامنم در حال دیدن فیلم "تعبیر وارونه یک رویا" :
اه ، اینام با این فیلم ساختنشون ... بعدش رو به فیلم کرد و گفت :
فک کردین فقط خودتون خر اید ...
بابام : :-\
خواهرم : :-\
من : :-\
آخرش نفهمیدیم مادر گرامی به اونا فحش داد یا به ما ...
تو دفتر مشاورمون تنها نشسته بودم و مشغول یه کاری بودم و مشاورمون ( آقای طلوعی ) هم نبود ...
یکی از اولیا اومد تو و گفت :
سلام آقای طلوعی رو ندیدین ؟
من : امممم ... اینجا که نیستن ...
یه لحظه اومد تو ذهنم که این یارو خودش چشم داره ها میبینه اینجا نیست ...
تازه یه خنده تمسخر آمیزم کرد ... خب خودت میبینی که نیستش ... اه ...
داشتیم با فامیلامون می رفتیم بیرون منم گرمم بود گفتم ببخشید میشه پنجره رو بدید پایین؟!
یهو همه منو نگاه کردنو زدن زیر خنده
حالا من
راننده)
مامانم:^_^
تا آخر شب هر کی منو نگاه می کرد میخندید...
بیچاره من
دارد میرود:دارود میرد
یه روزم رفته بودیم یه فروشگاه زنجیره ای یکی داشت یه چیز سفیدی میداد مردم تست کنن :Pبعد منم رفتم خودشیرینی گفتم آقا پنیرو با نونی چیزی بدید همین جوری خالی خالی? >:pایشونم در کمال صداقت و خونسردی گفت اینا پنیر نیستن ماستن
رسما ضایع شدم
بنابراین د فرار....و دیگر هم اون سمت فروشگاه نرفتم
عاقا یه سوتی دادم بد ...
کلی حالم گرفته بود و اینا رفتم به خیالم تو حرف بزن پست هوا دلگیره و اینا بذارم ...
بعدش دیدم چن نفر پ.خ دادن تو حرف بزن اینگیلیسی نوشتی ...
کلا فاز سنگین رفت هیچ ، ده دیقه داشتم میخندیدم ...
روز ثبت نام دانشگاه:
یه دخدره بود از شهرستان
نوبتمون با هم بود
ثبت نام که تموم شد و از شر امضا و آدرس نویسی های بی پایان اصاب خردکن خلاص شدیم خیلی شیک و با جدیت از مسئول ثبت نام پرسید:
خانوم کتابامونو کی میدین پس؟!
مسئول آموزش:
من:
دخدره:
هیچی دیگه
نکنین از این کارا توروخدا به خدا دانشگاهه مدرسه ابتدایی نیس
پ.ن:صد رحمت به اونیکه تو کلاس از استاد میپرسه دفتر چن برگ لازمه واسه درستون
دوم دبستان بودم و روز قبل از ۲۲ بهمن بود.
همه مدرسه هم توی نمازخونه جمع شده بودن.
یکی از معلما پرسید که کسی سرود انقلابی بلده یا نه.
من گفتم: من بلدم ولی نمی دونم انقلابی هست یا نه. معلمه هم گفت که بدو بیا بخون.
من هم رفتم جلوی همه مدرسه و با بلندگو گل گلدون من رو خوندم