





. اصن یه وعضی بود.
...بعد یهو فهمید چی گفته اومد درستش کنه گفت: نه نشده ^#^...هیچی :-ss...کیفم سیخ شد...نه کیفم خیس شد
^#^













با شال و شلوار سفید و مانتو صورتی

بعد دیدم نه خوب راه میرم کلا رفتم تو فاز اعتماد به سقفففففففف که هیچ به فضا

بعدش اینجوری

البته فک کنما

نمیدونین چ جوری تا خونه رفتم
آخه هیشکی نبود بیاد دنبالم




یهو چنتایی داد زدن خانووووووووم کجا؟بازرسیه!
من:ببخشید ^#^ 

)










)
)






) , بعد هی یه سطل و برمیداشت میرفت از ناودون یکی از خونه ها پر میکرد میرفت خونشون!
بعدشم.... 



مامان و برادرم هم تو هال بودن و داشتن خیلی آروم واسه اینکه مزاحم درس خوندن من نشن حرف میزدن 
برگشتم به برادرم گفتم : لطفا فعلا تا نیم ساعت حرف نزن می خوام درس بخونم
در اومد...



