خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار داشتم با تلفن با دوستم حرف می‌زدم ، بعد بحث راجع به لاغر بودن ِ من و گیر نیومدن ِ مانتو اندازه ی من بود .
بعد من کلا خیلی با این قضیه مشکل دارم ، مانتو اندازم گیر نمیاد کلن . :-"
بعد عصبی بودم ، با یه لحن ِ تند گفتم :
برای این قشر از آدما مانتو چاپ نمی‌شه ینی ؟ ~X( :-L

دوستم : =)) =)) =))
من : X_X :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

+ دنبال جامدادیم میگشتم؛
اول رو میزم رو یه نگاه انداختم،
بعد رفتم تو کیفم رو نگاه میکنم -که خالی از سکنه بود-،
بعد وسایل رو میزم رو بالا و پایین میکنم،
زل میزنم به جامدادیم و کمی با خودم فکر میکنم که ینی کجا گذاشتم،
و بعد به کور بودنم بیشتر پی میبرم! چرا که جلوی چشمام بوده ;;)

+ شپاشگژارم ;D

+ سر کلاس کولر و پنکه خاموش شد ولی چراغا روشن بودن :>
بعد یکی از بچه ها میگه شاید برقا رفته!
:|
در این وعضیت معلم گرام میگن: باهوش کسیه که با شرایط بسازه :>
:|
 
پاسخ : سوتی‌ها

× دفتر داشت اسم اونایی که معرفی نامه شون واسه کارنامه آماده بود رو میخوند برن بگیرن !
اسم پریسا رو خوندن و از اونجایی که لاک جیییییییییییییییییغ (!) زده بود نمیتونست بره دفتر , گفت من برم ...
گفتم بگم کجایی؟
بعد از یکم فکر گفت : دستشویی :-"

رفتم دفتر , دبیر المپیاد زیست دوما هم تو دفتر بود ( مرده ) ولی نمیدونم حواسش بود یا نه به هر حال در کل 3 نفر تو دفتر بودن !
رفتم به معاونمون گفتم میشه واسه پریسا رو بدید بهش بدم؟!
با یه اخم گفت مگه خودش کجاس؟!
منم بلند گفتم دستشویی X_X
نتونست جلو خنده شو بگیره فقط برگه رو داد که برم بیرون محو شم :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مهمون اومده خونمون؛
بعد پرسيد كه چيزى خورده تو تلويزيونتون؟
بعد بابام خواست آبرو دارى كنه گفت يه چيزى مثل كنترل پرت كرديم خورده تو تلويزيون،
بعد خواهرم برگشته ميگه دوستاى صبا اومده بودن خونمون بعد زدن تو تلويزيون، تلويزيون خراب شد. خيلى بچه هاى بدى بودن!
هيچى ديگه پتمونو ريخت رو آب .
دوستان تحويل بگيرن!

:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقا ما راهنمایی که بودیم نماز جماعت تو مدرسمون اجباری بود...منو دوستام هم همیشه میرفتیم صف های آخر مشغول میشدیم به جفتک پرانی و چرت و پرت گویی و این کارا..
یه بار تصمیم گرفتیم برا مسخره بازیه بیشتر بریم ردیف اول ، درست پشت سر امام جماعت!!!
این امام جماعت ما که از قضا مدیرمون هم بود و خیلی پیر و شوت تشریف داشت ..... رفت رو سجده که یهو :
زااااااااااااررررررررررررتتتتتتتتتتتتتتت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
(صدا داد!!!!!!!!!!!!!!!!)
آقا من همون جا تو سجده مُردم از خنده .... غَش کردم رو زمین نفسم داشت بند میومد اینقدر خندیدم ،اشکمم هم در اومده بود و دوستان گرامی هم نیز!! که یهو با چَک و لقد های ناظم گرامی از نماز خونه به بیرون راهنمایی شدیم!!!
اگه نکات بد اخلاقی داشت پوزش میطلبم !
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از دوستای من اوایل سال می خواست یکی از قسمت های حریم سلطان :-" رو واسه یکی از بچه ها تعریف کنه به جای خرم سلطان گفت سُرَم خُلطان :))
همین دوستم نمیتونه کانال رو تلفظ کنه...میگه کالان ;D
پ.ن: میدونم...یه تخته ش کمه :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

طرف زنگ زده برداشتم میگم سلام حمیدی هستم :/

بعدا نوشت: پدربزرگم هم یک عادتی داشت، وقتی تو خونه بود موبایلش زنگ میخورد برمیداشت میگفت: بله؟ اینجا منزل نیشابوریه :]
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز خونمون برق رفته بود!! بعد مامانم به خواهرم میگه پاشو زنگ بزن بابا ببین کی میاد!!
خواهرم: آخه مامان جان برق رفته که!!
من: :o :o :o :o آبجی جان مگه تلفن با برق کار میکنه آخه؟؟!!
خواهرم:مگه تلفن رو نمیزنیم به پریز برق!؟؟ :-/ :-/
من: میگم ول کن اصن بعدا زنگ میزنیم!! :)) :)) :)) =)) =)) :-$
 
پاسخ : سوتی‌ها

تا حالا تو عمرم در این حد سوتی نداده بودم ...


× دیروز داشتم از کلاس ریاضی میومدم خونه ...
بعد دیدم دقیقا از جای کلاسم که راه افتادم یه پسره ای هم همینجور دنبالم میومد ... یعنی هر جا من میرفتم اونم میومد ... :-"
بعد دیدم دارم به خونمون نزدیک میشم ... گفتم خونمون رو یاد نگیره بهتره ... کوچه قبل از خونمون رفتم در ِ یه خونه وایستادم ...
الکی دستمو گذاشتم رو زنگ ... بعد دیدم پسره داره میاد به طرفم :-s منم چون مثلا الکی زنگ زده بودم نمیشد که فرار کنم :-"
همونجا وایستادمو دیدم اومد کلید انداخت رفت تو خونه هه ... :-" منم دقیقا اینجوری بودم :o X_X
بعد هیچی دیگه سوسک شدم و دویدم به سمت خونه :)) :-"
بعد با خودم فک کردم شاید بیچاره اصن دنبال من نبوده :)) ولی آخه هر جا میرفتم پشت سرم میومد خب :-<
 
پاسخ : سوتی‌ها

چن وخ پيش واسمون البالو اورده بودن =P~
حالا مکالمه ى من و داداشم:
من:اين البالو ها طبيعين؟
اون: پ ن پ من الان دارم پلاستيک ميخورم! :|
من: نه منظورم اينه که سنتى ان؟ ;;)
- :-w
-ببخشيد اشتباه شد 8-}منظورم اينه که دست سازن؟؟ :-/
- ~X(
-خو پس اينا چين؟ :-/ :-?
-محلى خواهر جان!اينا محلى ان :-L


;D ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

بچه که بودم وقتی آخرفیلما مینوشت" ناظر کیفی "فک میکردم یه آدمه اسمش ناظره فامیلش کیفی باخودم میگفتم عجب بازیگر معروفیه توهمه فیلما هست! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستان من اینو امروز یادم اومد کلی هم خندیدم ;D

تو دوران مدرسه(دوران جاهلیت)آذر ماه بود ما 4 تادوست داشتیم تو راهرو راه میرفتیم که داداش یکی از این دوستان به نام حدیث وارد میشه
و میخواد آجیش ببره خونه :)
اسم داداش دوستم رضا بود بعد من 2 متری دفتر احمدزاده(معاونی با ابهت بسیار :-")ایستاده بودیم رضا هم (چه خودمونی :))) کنار دفتر ایستاده بود که اجازه بگیره آجیشو ببره ماهم هی داریم برای دوستمون بای بای میکنیم :-h
یهو من یچیزی یادم اومد میخواستم درمورد داداشش به دوستم بگم خواستم بلند بگم حـــــــــــدیـــــــثــــ
بلند طوری که همه عالم و آدم فهمیدن گفتم رضـــــــــــــا :|
این بیچاره (داداشه)هم نمیدونست چیکار کنه آبروم به فنا رفت ~X(
چهر های ما دراون لحظه رضا :| :-"
من X_X ;D
دوستام =))
حدیث :)) ~X(
معاون :|
بچه های مدرسه ;D
خودمونیما رضا هم یه لبخندی زد :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

خدا خدا :)))
آخه سوتی از این بالاتر؟!
احمد (فایربال ِِ خودمون) تا چند روز پیش فک میکرد "کاشون" استانه :))
بعد تازه هر چی واسش توضیح دادم نمیفهمید...
تو رو خدا یکی بگه این چجوری المپ قبول شده؟ :))
نقشه تو جغرافی ب این بزرگی استان کاشان دیدین؟!
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار تو مدرسه به خاطر اطلاع رسانی از مامانم گوشی برده بودم . بعد مامانم زنگ زد به معاونمون گفت که شقایق باید بیاد فلان جا . بعد گوشی تلفن رو داد به من منم رفتم اجرایی حرف زدم بعد اومدم بیرون معاون گفت گوشیرو بیار منم فک کردم گوشی خودمو میگه !! رفتم عین اسکلا آوردم دادم میگه اینو الان تحویل میدی؟ دستت درد نکنه !
بعد گفت من گوشی تلفن خودمو میگم برو از اجرایی بیار!!! :-w
منم دیگه ضایع شدم چیزی نگفتم !!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار با بابام سر اینکه چی صبحانه بخورم بحثمون شد .خواستم بگم اصلا من میرم کره و پنیرو میارم هر کار دوست داشتی بکن،اشتباهی گفتم اصلا من میرم پره و کنیرو میارم :) :) :)) :)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

بازی منچ نصب کردم رو تبلتم(الان همه فهمیدین دیگه یادوباره بگم ?)داداشم میگه سجاد این مارپله هه خیلی باحاله
میگم چی?
میگه خیله خب تو هم اینbattle ladu خیلی باحاله
میگم داداشه گلم اون منچه منچ
 
پاسخ : سوتی‌ها

خواهرم اومده بگه من اصن گشنم نیست فقط تشنمه; گفت: من حتی ی قطره ام گشنم نیست...
دیگه من ترکیدم نتونست ادامه بده.
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز سر کلاس با دوستم داشتم آروم آروم حرف میزدم
بعد دوستم آروم اومد تو گوشم بهم گفت(خیلی آروم) : تو اینا رو میشناسی؟
من بهش گفتم : کیا رو؟
دیدم داره میخنده دلیل خندشو اولش نفهمیدم
2باره پرسید(خیلی آروم): بابا تو اینا رو میشناسی؟اینا رو؟
من: خب کیا رو؟؟
دیگه داشت واقعا از خنده میمرد.بعدش بلند داد زد بابا اینا(منظورش خواننده بوده-ایننا) :-"
منم تا فهمیدم به زور جلو خندمو گرفته بودم ;D
حالا ما 2تا مرده بودیم از خنده وسط کلاس :)) =))
خب عین آدم که حرف نمیزد به زور صداشو میشنیدم
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر شام نشسته بودیم بعد بابام یهو گفت "خب دیگه پیاده شید"
نمیدونم منظورش چی بود هرچی بود ما پیاده شدیم بابام رفت خط بعدی :-" مسافر سوار کنه :دی
+
یکی از دوستان اس داده بود ب این مضمون :-"

انجیل (همون انجیر :)) )های حیاط رو بچین. ... مخلستم (منظورش مخلص بود :دی)
فک کنم باید میرفت سواد آموزی :| :))
 
Back
بالا