خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

تو كانون تيچر 1چيزي گفت-خاستم بگم تيچر اينو ميدونيم جدي گفتمteacherاينو we know
بچه ها منفجر شدن
2:داشتم منو تو رو نگاه ميكردم،زندگي سگ ها رو داشت
يهوزنه گف shiraz!come
On
من::-\ مامان اين چي گف؟
مامانم:خاك برسرت اين همه كانون رفتي نفهميدي چي گف؟
من:مامان اسم سگه شيرازه؟(ماهم شيرازي هستيم)
مامان:خاك برسرت
من:چرا؟
مامان:اخه اسم ديگه اي نبود؟
من:مامان به من چه
مامان:كي باتو بود؟
من:خودت گفتي خاك برسرت
مامان:بميرم واسه دخترم انقد گفتم بهش خاك برسرت كه فك ميكنه با اونم-نه اين بار باسگه بودم
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر زنگ قرآن بود و از اون‌جایی که آدم حس گوش دادن به حرف معلم رو توی این زنگ تو خودش نمیبینه ، داشتم واسه بغل‌دستیم یه داستانی رو تعریف می‌کردم که چند وقت پیشا اتفاق افتاده بود . بعد معلم قرآن منو صدا زد و گفت : نیلوفر خانوم! :-w
منم که جای هیجان‌انگیز داستانم بود و اصلا حواسم نبود ، به معلمه گفتم : خانوم یه لحظه...
و ادامه دادم به تعریف کردن
معلم : :-L
بچه‌ها : =)) =)) =))
بعد از اینکه صدای خنده بچه‌ها رو شنیدم ، تازه متوجه حرفم شدم
من : X_X :-[ :-"
و همچنان معلم : :-L
 
پاسخ : سوتی‌ها

این یکی رو من از معلم زیستمون شنیدم. حالا صحت ماجرا بر عهده ی خودش:

می گفت که ما توی یکی از حلی های پایین(حلی 1،نمیدونم چرا بهش میگن حلی پایین!) بودیم که معاون وزیر آموزش پرورش با چند نفر از آموزش پرورش ایتالیا(اگه اشتباه نکنم) اومدند از مدرسه بازدید کنند و در واقع محیط مدرسه رو ببینند. آخر بازدید که همه داشتند میرفتند معاون وزیر آموزش پرورش برمیگرده به معلم زیست میگه:
مدرسه پسرونه بود دیگه؟ :o :o :o

طرف مونده بود چی بگه که توهین نباشه :))

این دوتا زیری هم سوتی های من سر کلاس شیمی بودند که سرش لقب ـه " کافئین" رو هم به من دادند :))
کلا 3 بار سر کلاس شیمی حرف زدم که دوتاش پایینی ها ـست.

قبل اینکه معلم درس رو شروع کنه داشتیم سر ـه خرخونی ها بعضی ها برای کنکور حرف میزدیم و معلممون گفت که من هر روز از 6عصر تا 6 صبح صبح درس میخوندم. بعد من یهو گفتم با کافئین یا بی کافئین! ;D یهو کل کلاس خندید. معلم گفت یعنی چی با کافئین یا بی کافئین؟ کفتم خب قبل چیکار میکردین. گفت حالا چیکار داری؟بازی می کردم. بعد من دوباره گفتم با کافئین یا بی کافئین ؟ :)) دوباره کلاس رفت رو هوا. بعد دوزاریم افتاد که یه قسمتی از حرفام تو همون ذهنم مونده و کلا دارم از دید اینا پرت و پلا میگم!(الان هم همینطور ;D)

دومیش باز سر کلاس شیمی ـه
معلم داشت فصل مولکول های آلی رو تدریس میکرد و اگه دقت کرده باشید یکسری متن در مورد حفظ محیط زیست و پلیمر و پلاستیک های تخریب پذیر و اینا هست که معلممون بهش اشاره ای نکرد. من تو حال و هوای متن کتاب بودم یهو وسط درس گفتم:
آقا نمیخواد این چرت و پرت ها رو حفظ کنیم که! :|
یهو همه گفتن این چه حرفیه زشته و شروع کردن مسخره بازی ;D معلم هم با یکم لبخند گفت منظورت چیه چرت و پرت ـه؟ گفتم خب چرت و پرت ـه دیگه. اینبار همه خندیدن.

کلا من تو حس و هوای خودم که میرم ادراک محیطی ـم مختل میشه ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم : دکتر منصوری استادمون بود بعد کرسی استادی تو آمریکا داشت میومد دانشگاه زاهدان درس میداد میگف من بچه های زاهدان رو دوست دارم

من : آره امیرحمزه هم گفته مدال بگیره میره یتیم خونه و بهزیستی درس میده خیلی خوبه

مامانم : :| ما نه بهزیستی بودیم نه یتیم :-w

من : :-" :-"

. . .

شوهر خالم داشت میرفت من رفتم بدرقه دم در گتم خب حمید آقا خوش اومدین بازم مزاحممون بشین
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز با دختر خالم رفتیم ارایشگاه اون موهاشو مدل موهای مهستی کوتاه کرد.همون شب تو عروسی میخواستم ی چیزی گفته باشم گفتم:ا چقدر شبیه هایده!!! شدی؟
دختر خالم:چرا؟؟؟ :o
من:ب خاطر موهات دگ! :-"
بعد از مدتی:من: =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

me:سلام عزیزم تولدت مبارک <:-P <:-P <:-P
kimia: تولدم که الان نیست [-(
me : اهان یادم اومد تولدت شهریور بود ;D وای اصلا حواس ندارما :))
kimia: نه شهریورم نیست :|
me : ای بابا مرداد بودی پس 8-|
kimia: نه :-L :-w
me : فروردین؟ 8-}
kimia: به روح اعتقاد داری؟ X-( X-( X-( X-( X-( X-( X-(
:|
پاره ای از چت من و دوستم :))
:-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز که خونه تنها بودم و تو نت و اینا,بابام زنگ زد گفت داری چیکار میکنی؟؟
منم گفتم دارم درس میخونم!!
بابام:احتمالا که تو نت نیستی دیگه!!
من:نه باباجون!! کلی درس دارم!! نت چیکار میکنم!؟؟
بابام: نیستی دیگه؟؟!
من:نه!! چرا؟
بابام:فقط یه سؤال!! کسی رمز مسنجرت و داره؟؟
من: نه باباجون!!من رمزم وبه کسی ندادم که!!
بابام:مطمئنی؟؟
من:آره!!!
بابام:پس یا رمزت و کسی داره,یا داری دروغ میگی!!
من: چطور؟؟؟
بابام:از آنجایی که من الان دارم ایمیلام و چک میکنم و تو هم آنلاینی!!
من: :o X_X!!!!!!!!!!
بابام: X-(!!!
من:ببخشید باباجون!! وقت استراحتم تموم شد!! خداحافظ!!
بابام:آره!! یه دقیقه به انگشتات استراحت بده و اینقدر تایپ نکن!! بعد اونوقت حتما تمام امتحانات و کامل میشی دخترم!!!
منم: :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

من ظهرا پیاده از مدرسه به خونه میرم،بعد خونه ما دوتا آپارتمان چسبیده بهمه که ما در آپارتمان سمت راست زندگی میکنیم.بعد طبق معمول من ظهر خسته و کوفته پیاده بسمت خونه میرفتم و یه دفعه دیدم در آپارتمان بازه و منم سرمو پایین انداختم و وارد شدم و اتفاقا یکی از همسایه های اون یکی آپارتمانو دیدم :لایک و داشتم با خودم فکر میکردم که اون تو آپارتمان ما چیکار میکنه (:|خلاصه در همین فکر ها بودم که داخل آسانسور شدم که برم طبقه 4و در همین حین احساس میکردم تو آپارتمانمون یه تغییری رخ داده :-?خلاصه از آسانسور پیاده شدم و قبل از در زدن کفشامو در اوردم و در زدم ،اونم چه مدل در زدنی ;D و منتظر بودم که در و باز کنن که ناگهان چشمم به جاکفشی افتاد ،با خودم گفتم این که جاکفشی ما نیست :-ss ناگهان دوزاریم افتاد که اینجا آپارتمان ما نیست درهمین موقع درو باز کردند وبه اندازه 1 ثانیه بهم زل زدیم X_Xو منم از بس که هول شده بودم یه جیغ کشیدم و کفشامو دستم گرفتم از پله ها پریدم و از آپارتمان رفتم بیرون ،همون همسایه که اول دیده بودم و دوباره دیدم و بیچاره انگار که به دیوونه داره نگاه میکنه نگام کرد :-/،مخصوصا با اون کفشای تو دستم ،قبلا گفتم بازم میگم یعنی هرچی آبرویی که برام مونده تو حلقم B-) :لایک
 
پاسخ : سوتی‌ها

من امروز سر امتحان فیزیک اینقدر حالم خوب بود جلوی اسم درس نوشتم 105 ^-^ ^-^ ^-^ (شماره کلاس =D> =D> =D>) :-"
باد گوش مرا به او برسان(امروز در مکالمه من و دوستم درباره فاصله دانشگاه کلمبیا تا استنفورد ;D)
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز ، اومدم دست ِ یکی از دوستان رو بگیرم ؛ اومدم یه چیزی گفته باشم ؛ گفتم : «May I؟» این فک کرد دارم با لهجه می گم « مــِــیای؟» [ فک کنم توی فارسی دری ـه این :)) ] بعد گفت : « نه ؛ نــِــمــِـیام ». :)))))))

× یه بار اومدیم یه چیزی گفته باشیم ها. :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

قرار بود برم یه کتابی رو از یکی از دوست های داداشم بگیرم که برام داده بود بیاره مشهد ... منم ایشون رو که چند سال ازم بزرگتر بود رو اصلا نمیشناختم ! داداشم فقط گفته بود اسمش علی ه و شماه اش رو داده بود ... ;D

بعد زنگ زدم به همراه دوستش و گفت من خونه نیستم اما هماهنگ میکنم شما برو خونه از پدرم بگیر ...

بعد همینجوری بین راه هی داشتم این ور و اون ور تماس میگرفتم... رسیدم جای خونه اینا و زنگ که زدم و آیفن گفت بله؟ گفتم الو؟! :)) :-"
بعد درجا درستش کردم و خنده ام رو نگه داشتم و گفتم سلام ، علی جان گفته بودن من مزاحم شما بشم که یه کتابی رو ازتون بگیریم ...
پدرش : آها ، گفتین اسمش چیه ؟
من : علی ... ;;)
پدرش : اسم پسرم رو میدونم آقا ! اسم کتاب رو پرسیدم چیه ... :| :))
من : آهان ، آهان ... استاتیک ... X_X :))

کتاب رو گرفتم و سریعا از اونجا متواری شدم ... داداشم خفه ام میکنه آبروش رو پیش دوستش و خانواده اش بردم ... :-" :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز منو دوستم تقلب کردیم(از توع چک کردن) بد دوستم داشت سوالا رو ک معلممون میگف چک میکرد ببینه درسته گفتم این برگه رو در نیار بچه ها نفهمن همین جور معطل بودگفتم بیا بریم من بهت میگم چی غلط نوشتی!!!!!!! ;D ;D
فهمیدن 8-}
 
پاسخ : سوتی‌ها

باباام گفت برو چای دم کن ;D
منم رفتم چای دم کنم مثلا ;D
بعدش ی بوی خیلی مزخرفی استشمام شد :-?
تازه فهمیدم واسه چای دم کردن باید تو قوری اب جوشم بریزم فکر میکردم فقط باید چای ریخت ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

توی مسجدالحرام نشسته بودیم
بعد یه خانومی اومد پرسید:ببخشید خانوم قبله کدوم طرفه؟؟؟ =)) =))
-------------
توی هواپیما یکی آب خواست (پرواز سعودی بود)
مهمان دار آب اورد براش داش میریخت توی لیوان طرف گفت :کافیه
مهمان دار با این حالت :oرفت و با چای برگشت
دوباره در حال چای ریختن بود طرف گفت :کافیه ;D
مهماندار گفت:کافی؟کافی؟؟
بنده خدا هم هی سرشو تکون میداد که آره ;D
باز با این حالت رفت :-\ و با قهوه برگشت
مارو میگی: =)) =))
مهمانداره: :-L
 
پاسخ : سوتی‌ها

طر رفته برنج دم کنه همه کاراشو کرده بعد دمکنی رو مثه کلاه سر قابلمه کرده گذاشته رفته =P~

همین آدم تو کوهسنگی بهش کلی آدرس دادم بعد آخرش میگه همون استخره که فواره داره ؟
یکی نیس بگه آزرنگ همشون فواره دارن :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من: آقای جالینوسی دست نزن دست نزن(بلند سر کلاس حل تمرین شیمی آقای شامی)(داشت خودکارمو انگولک میکرد)
معلم: جالینوسی دست بزن ولی خیانت نکن!
و ما: =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز داشت تو اخبار می گفت پیر ترین گوریل دنیا تولد 52 سالگیش را جشن گرفت واینا! :-"
بعد من داشتم میگفتم : آخی!نازی. :-" بعد یهو برگشتم گفتم : اااا! بابا هم سن شماست!
بابام: :-L :|
من :-"
داداشم طبق معمول همیشه باز =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقا ما کلاس سوم راهنمایی بودیم و رییس شورا دانش آموزی.ناظممون کلی کار بهم گفت و منم یک پسری رسمی همچین
گفت حله؟
آقاچشتون روز بد نبینه اومدم بگم چشم
گفتم پشم
یعنی داشتن بچه ها از خنده می ترکیدن =))
خودشم گفت جاااااااااااااان؟
 
Back
بالا