خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دوستم پرسید خر و پف میکنی؟

گفتم نه اصلااااا ، اینو اصلا ادعا دارم که خر و پف نمیکنم چون هر کی با من خوابیده صبحش خیلی تعریف کرده از بی صداییم حتی فکر کردن مُردم..

اون که منفجر شد ، خودمم هم دیدم یذره بد گفتم

گفتم منظورم تخت کناریم بود

ولی خب دیگه درست نشد
ادامه همین بحث با دوستم میخواستم سایز هیکل یکیو تصور بکنه گفتم طرف بوفالو بودااااا

گفت یعنی جی بوفالو بود

گفتم یعنی خیلی بزرگ بود ، عام وایسا بگم مثلا شبیه کی............... وایسا تو بابات بزرگ بود راستی شتت:///

بعد اومدم درست کنم دیدم بازم نمیشه....
 
توی اردو، سرپرست رو به یه اسم دیگه صدا زدم و اسمش هم اشتباه بود و بعدش برگشتم بهش گفتم چرا هرچی صداتون میکنم جواب نمیدین😂😂😂
بعد فهمید فامیلیش اصلا یه چیز دیگه بود
فامیلی اصلیش زین الدین بود من هاشمی صداش کردم😂😂

امروز یکی بهم تبریک گفت به جای مرسی گفتم خواهش میکنم😭😭
 
امروز حواسم نبود افتادم تو جوب با ۷ نفر دیگه هم داشتیم راه میرفتیم

یک آشنا دیدیم بعد تا همو دیدیم گفت سلام خسته نباشید 🤣🤣
آخه مگه اومدی سوپری که میگی سلام خسته نباشید😂
 
اره دکتر گفته فایل های اضافی داریو سی شو پاک کنم لپتاپ داره خفه میشه
...
منظورم از دکتر کسی بود که لپتاپو برده بودم پیشش تعمیر 😂😂
 
پارسال که سر یه کارآزمونی چیزی داشتیم توی کلاس پانتومیم بازی می کردیم نوبت اجرای من بود و یه چیز دو کلمه ای هم به من افتاده بود، وقتی خواستم کلمه ی دومو اجرا کنم انگشت اشاره و وسطمو به نشونه ی کلمه ی اول و دوم آوردم بالا، بعد به نشونه ی کلمه ی دوم به انگشت وسطم اشاره کردم و انگشت اشارمو که نشونه ی کلمه ی اول بود آوردم پایین، و فقط یه لحظه طول کشید که فهمیدم تنها انگشتی که بالاست انگشت وسطمه
باز من شانس آوردم هم تیمیام که اومده بودن جلو جلوی دید بیشتر کلاسو گرفته بودن ولی خودم و نفر جلوییم از خنده منفجر شدیم 😔😂
 
میخواستم 250 گرم خیارشور با 5 تا بربری بگیرم یه لحظه هول کردم گفتم 250 تا بربری بدین 👀
 
لازم دونستم اینجا بگم که امروز دوباره وسط خیابون تا بالای زانو افتادم تو جوب که روش تا بالا برگ بود😂😂
 
یکی از بچه ها روی درس فارسی رو میخوند .گوش استماع رو خوند گوش استمنا(اگه نمیدونین معنیش چیه که خوش بحالتون) .معلم داشت زمینو گاز میزد نخنده ولی هممون پاره شدیم 😂
 
ببینید کی با یه سوتی دیگه برگشته(((:

تو ماشین بودیم و من گوشی bro رو برداشتم که با آقای اسنپ که برای ما لطف کرده بود و چیزی که جا گذاشته بودیم رو بیاره حرف بزنم، خب می‌شه گفت اون بنده خدا داشت واقعا لطف می‌کرد؛
من خواستم خیلی مودب و متشکر باشم همزمان استرس دیر رسیدن رو داشتم و گفتم ببینید اگه یکم صبر کنید ما زود خدمتتون تشریف میاریم...

صادقانه فکر می‌کردم هیچ آدمی با عقل سالم همچین سوتی‌ای نمی‌ده.
و بعد خودم:
 
امروز وقتی داشتم کاملا حق به جانت طورانه و مثل آدمایی که خیلی چیز میدونن یه چیزیو برای یکی تعریف میکردم ، پام پیچ خورد و وسط خیابون داشتم میوفتادم 😂🤦🏻‍♀️🤣

امروز داشتم برای یکی از دخترا که داشت از پله میومد پایین دست تکون میدادم
یه پسره ای کاملا رندوم که بالاتر بود تو پله به خودش گرفت و دست تکون داد🤣🤣
 
ت: استاد این سواله اصلا خود شما بود
ک: آره استاد، سواله خیییلی آشغال بود
استاد: یعنی من خیلی آشغالم؟!
برا ک بدبخت آبرو نذاشتیم انقدر اینو به همه استادا گفتیم. نشنیده بود حرف ت رو بنده خدا🤣
 
سال نهم که بودیم معلم زیست داشت بکرزایی رو درس میداد بعد یکی از بچه ها پرسید خانم ببخشید پس حضرت مریم هم بکرزایی کرده؟:))
کل کلاس رفت رو هوا

بیارم من پارسال سر کلاس زیست موقع تقسیم جانداران کاملا جدی گفتم خب پرنده ها رو هم که میزاریم تو دسته ی پستانداران و حتی داشتم برا حرفم دلیل میاوردم و خب خیلی سوتی بدی بود:))
 
تو حال کنار مامانم رفتم سر گوشی با صدای بلند یه دونه از کلیپا پلی کردم خیلی با ادب بود یارو بعد آخرش گفت ک*کش😂😂
وای نمیدونستم باید چه واکنشی نشون بدم
چرا اینقدر فوش میدن حالا مثلا خیلی خنده داره؟
 
کلاس سوم ابتدایی، در یک روز سرد زمستانی، وقتی معلم داشت از روی درس روخوانی می‌کرد، توجهم به امضای پایین صفحه‌ی کتاب جلب شد؛ درست سمت چپ صفحه، پایین. یک امضا نوشته بود  سنا
کتاب رو ورق زدم، توی صفحات بعدی چنین چیزی نبود، تا اینکه رسیدم به درس بعدی، اون صفحه‌ای که توش نقاشی داشت و داستان تصویری درس بود، باز هم پایینش امضای  سنا بود.
با عجله ورق زدم، توی صفحات تصویر دار هر درس این تکرار شده بود.
عصبانی و ناراحت از اینکه کدوم درازگوشی جرئت کرده با کتاب من چنین کاری کنه.
کتاب رو به بغل‌دستیم نشون دادم، اون هم کتابش رو ورق زد، دقیقا مثل کتاب من!
یه کم که گذشت، هی پچ پچ وسط درس زیاد شد، کلاس بهم ریخت! کدوم آدمی جرئت کرده بیاد تو کلاس و کتاب‌های ما رو امضا بزنه؟؟
صدای بچه‌ها بلند شده بود، معلممون گفت چی شده و من، حق بجانب ایستادم و گفتم یکی بی‌اجازه اومده تو کتاب‌های ما امضا زده! ( با لحن عصبانی بخونید)
بچه‌ها شروع کردن به اعتراض و کلاس بهم ریخت.
معلممون اومد کتابم رو دید، چند تا ورق زد و رفت توی فهرست کتاب، سنا، اسم تصویرگر کتاب بود🤣🤣🤣
کمی بعد: فاطمه از شدت خجالت سرش رو در مقابل خنده‌ی بچه‌های کلاس گذاشت رو میز و عرق شرم ریخت🤣🤣
 
Back
بالا