خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

واسه یکی از بچه ها داشتم یه چیزی تعریف میکردم بعد تعجب کرده بود
گفت : عجب ، جالب انگیزه :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو دوران راهنمایی به یه کلاس ریاضی تقویتی میرفتیم که از انیشتین های سه کلاس تشکیل شده بود یه روز معلم گفت که از کلاس3/3 به غیر از فلانی کی غایبه که دیدیم یکی از بچه ها با خونسردی دستش برد بالا ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم برای خالم از ناظممون حرف میزدم.بعد خالم گفت ناظم ماهم بوده(15سال پیش!!)
به خالم گفتم ازدواج نکرده.خالم گفت وقت ماهم ازدواج نکرده بود!!!! =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من اکثر اوقات سوتی نمیدم ولی اگه سوتی بدم بد سوتی میدم :))

مثلا یه بار داشتم با دوستامم درباره ورزش بحث میکردم که یهو من گفتم:
خوب از نظر من فوتبال بهترین کشوره :)
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلو دينيمون ميخواست بگه رَحْم پدر و مادر به جاش گفت رَحِمِ پدر و مادر!!! :-[
:-[
;D :)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه ترم سعی کردیم تو دانشگاه سوتی ندیم آخرشم دادیم!از خشک شویی دانشگاه که میومدم بیرون 2 تا چوب رختی به کیفم گیر کرده بود پشتم متوجه نبودم!
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از بدترین سوتی هام این بود که توی یکی از همایش ها یه معونا بود این هیچ کاری نمی کرد با یکی 2 تا از بچه ها اومدیم بیرون گفتم فلانی هم عجب فلان فلان شده ای هست(با بدترین فلان ها جای فلان رو پر کنید ;D) بعد یه نیم نگاه کردم دیدم لون معاون کنار دستم وایساده :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اعتراف میکنم چند شب پیش برق رفته بود بعد من تو تاریکی دنبال پریز برق واسه شارژ گوشیم میگشتم

بعد که پیدا کردم زدم به برق دیدم شارژ نمیشه فک کردم شارژرم خراب شده!

بعد تازه فهمیدم که...آره... :-"



پ.ن:اینو تو پیج اعترافات احمقنانه گذاشته بودم یه 3 4 هفته پیش تا شب 129 تا لایک خورد ولی زودتر چون رای گیری رو بستن دوم شدم
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی عملی پدر اینجانب:
سال پیش بود پسر عموی بابای مامانم(عمو علی)اومده بودن دنبال بابام که برن روضه بابای منم که روضه نمیره کلا،اولین بارش بوده که توی اون مکان میرفته روضه سرشو میندازه پایین از در میره تو همون دم در میشینه.چراغام خاموش بودن.بابای من صدای جیغ و شیون و اینا رو میشنیده و همش با خودش میگفته مردم مردای قدیم!چرا این مردا اینجوری گریه میکنن؟ بعد یهو به ذهنش میرسه نکنه که...صدا میکنه عمو علی؟یه خانمه که یکم دورتر نشسته بوده یهو میگه:کوفت...بابای منم فرار :-"
خلاصه اینم از روضه رفتن پدر ما!تشریف بردن قسمت زنونه :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم با یکی چت میکردم خوب بهش در مورد خودم راست نگفتم(ازخودم خیلی تعریف کردم) بعد یک دفعه دیدم داره بهم میخنده و میگه فاطی به همه این حر ها رو میگی؟

دوستم بود که سرکارم گذاشته بود ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار یکی خونمون زنگ زد :
-سلام
من×سلام
-خوبی؟!چه خبرا؟!
من×ممنون . شما خوب هستین ؟! خبری نیست ...
- ممنون خوبم...شناختی منو دیگه؟!
من× خانم ِ ...؟! :-?
-نه ...
من×خانم ِ ...؟! :-?
-نه!!!من ... (فامیلش!) هستم!!!شناختی؟!
من×نه!!! ;D
-منزل آقای...؟!
من×نخیر اشتباه گرفتین!!!! :-w
( نتیجه اخلاقی : از اون به بعد هر موقع کسی خونمون زنگ می زنه اگه نشناسم یا شک داشته باشم حتما میپرسم کیه تا این قد به مغزم فشار نیاد و همم این که طرف ضایع نشه (خداییش خیلی ذوق میکرد وقتی حرف میزدم !!! :-") )

×سوتی من نبود... ;D
سوتی همون خانومه ای بود که خونمون زنگ زد!!! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

اول راهنمایی بودیم ;D ما رو برده بودن سد کرج ، گفته بودن ازتون گزارش کار میخوایم !!!!
مام کلی حرصمون گرفته بود و اینا ، قرار شد برای جمعی از دوستان صدای یه آقاهه که حرف میزد و ضبط کنم که راحت شیم ! یه آقایی اومد حرف بزنه، صداش در نمیومد کلا ! به خاطر این، همه موبایلاشون گرفته بودن تو دهنش ( یعنی عملا تو دهنش بود :دی )
مسئولمون دید این صحنه رو اومد یکی یکی بچه ها رو جدا کنه، بعد هی زد رو شونه م محکم ( بدم میومد !! ) منم که از پشت نمی دیدیم، نفهمیدم کیه ! هی دستشو با زور برمیداشتم از شونه م (پرت میکردم :دی ) ! اونم هی میزد رو شونه م ! آخر همون جور که داشتم دستشو از شونه م برمیداشتم ، گفته : چته کَنه ؟ گرخید مسئوله ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه شب با بابام رفته بودم بيرون بابام پارك كرد كنار خيابون بره از داروخونه ناخون گير بگيره

بعد يه چن لحظه يه ماشين مثه ماشين ما اومد پشت ما پارك كرد

بعد چن دقيقه از آينه بقل ديدم بابام داره مياد يه لحظه سرمو برگردوندم ديدم اِ!! بابام كو؟!

يه دفعه ديدم در ماشين عقبي باز شد بابام از توش اومد بيرون :))

اومد گفتم بابا چي شد؟!!

گفت هيچي درو باز كردم سوئيچ رو انداختم ديدم استارت نميخوره سرمو برگردوندم گفتم سروش اين چشه؟! ديدم يه زنه زل زده بهم =))

سريع معذرت خواسته بود اومده بود نشسته بود تو ماشين ما

داشتم از خنده ميتركيدم =))


پ.ن: خاطره سارينا رو ديدم يادم اومد ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

الان خاطره لفو دیدم این یادم اومد!

با بچه ها رفته بودیم سرزمین عجایب بعد منتظر بودم دمه در بابام بیاد دنبالم!

یهو دیدم یه ماشین ع ماشین خودمون پارک کرد در عقبو وا کردم!

هو دیدم پسره میگه : بفرمایین داخل...

یه وضعی بود ینی... :-[
حالا بابام همون موقه میرسید مثلا... ;D :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

باز من خاطره سمانه رو ديدم ياد يه چيزي افتادم ;D

يه روز پارسال امتحانم رو خراب كرده بودم دپ شده بودم خفن

كلاه سوئيشرتم رو كشيده بودم رو سرم داشتم ميرفتم يخو ديدم يكي نخ كلاه مارو كشيد سفت كرد گفتم نكن حوصله ندارم

ديدم باز داره ميكشه فك كردم دوستمه گفتم نكن گاوه!

بعد ديدم يه دفعه همه اطرافم ساكت شد يكم سرمو بردم بالا ديدم اِ اين كه كت شلوار داره!

ديدم اه اه مراده معاونمون :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

عه! این اتفاق میثینکه زنجیریه!:د
من تو ماشین منتظر مامانم بودم شبم بود در باز بود بعد یهو یه مرده خیلی عادی درو باز کرد نشست جای راننده (منم جلو نشسته بودم) در یک ثانیه فکرم به کجاها که نرفت طرف دزده آدم دزده سعی کردم حرکات دفاع شخصی ِ مورد نیاز رو یادم بیاد (یه ترم رفته بودم آخه:د) ، بعد یک ثانیه تموم شد :د مرده یهو منو دید گفت هیییی ای وای ببخشید بعد رفت بیرون ماشینش ماشین پشتی بود :د

ما از ماشین خیییلی خاطره داریم و اصولا مامانم تو همشون نقش داره :د این یه جور معجزست بیشتر تا سوتی:د ولی مامانم اومده سوار ماشین شه اصن به داخل ماشین،روکش و .. توجه نکرده خیلی آروم سوییچو کرد تو قفل در ِ ماشین باز شد نشست ماشینو روشن کرد یه 20 متر رفت جلو تازه از افکارش اومد بیرون حس کرد یه چیزی غلطه (خسته نباشه واقعن:د) بعد فهمید بعله این ماشینش نیست بعد خیلی قشنگ همونجا ماشینو پارک میکنه خیلی عادی درو قفل میکنه و میره خیابون پایینی دنبال ماشین خودمون! :د
فک کنین صاحب اون ماشین چه فکری کرده ما هم نمیدونیم!:د
آخه فک کنین چقد احتمال داره که یه سوییچ به دوتا ماشین ِ یه مدل و یه رنگ بخوره اونم کنار هم پارک کرده باشن؟! کلا خاطره ی جالبی بود و نتیجه ی اخلاقی اینه که خاک بر سر ِ سایپا :د
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار داشتم با دوستم حرف می زدم یکی از مسولا هم داشت نظر معاونمون رو در مورد مانتوی جدیدش که پوشیده بود می پرسید و هی می گفت تو رو خدا خوش رنگه؟؟بعد دوستم بهم گفت رنگ مانتو هامون عوض شده.گفتم چه رنگی؟مانتوی مسئول رو نشون داد گفت دقیقا همین رنگی!یهو داد زدم این رنگی!من رو بکشن هم این رو نمی پوشم!بیچاره کم موند گریه کنه. :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

حالا اینو داشته باشین ;D

یه بار بابام پارک کرده بوده رفته بانک برگشته دیده اُه اُه اُه! یه یارو زده پشت ماشین درب و داغونش کرده!

خلاصه رفته جلو یقه ی یارو رو گرفته دعوا و جر و بحث

گفته مرد حسابی ماشینو داغون کردی!

خلاصه زنگ زدن پلیس بیاد و کروکی بکشه

همه کارا تموم شده بابام اومده نشسته سوئیچو چرخونده میبینه ا! این که روشن نمیشه!

میاد پایین به یارو میگه پول جرثقیلم باید بدی!

یه دفعه نگاش میفته به پلاک میبینه! عجب اینکه پلاک ماشین ما نیست! =))

میبینه هی وای ماشینش 2 تا ماشین جلوتره =))

فرض کنین حالا چطوری پیچونده =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز معلم گسسته فامیلیه یکی از بچه ها رو پرسید اون هم گفت حمیصی.معلم گفت با ح حسن؟من و دوستم با هم گفتیم نه با ص صابون! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از پــــــگـــــــــاه :
یه بار یکی خونمون زنگ زد :
-سلام
من×سلام
-خوبی؟!چه خبرا؟!
من×ممنون . شما خوب هستین ؟! خبری نیست ...
- ممنون خوبم...شناختی منو دیگه؟!
من× خانم ِ ...؟! :-?
-نه ...
من×خانم ِ ...؟! :-?
-نه!!!من ... (فامیلش!) هستم!!!شناختی؟!
من×نه!!! ;D
-منزل آقای...؟!
من×نخیر اشتباه گرفتین!!!! :-w
( نتیجه اخلاقی : از اون به بعد هر موقع کسی خونمون زنگ می زنه اگه نشناسم یا شک داشته باشم حتما میپرسم کیه تا این قد به مغزم فشار نیاد و همم این که طرف ضایع نشه (خداییش خیلی ذوق میکرد وقتی حرف میزدم !!! :-") )

×سوتی من نبود... ;D
سوتی همون خانومه ای بود که خونمون زنگ زد!!! ;D
واسه منم افتاد :))
صبح کله سحر, ساعت 8 ! خوابِ خواب بودم, یکی زنگ زد به گوشیم
برداشتم (حالا در اوج خواب ;D :-" ) گفتم بله؟ گفت اوا خواب بودی عزیزم؟ ;D (یه خانومی بود ) گفتم بفرمایین
گفت من سمیرا م, گفتم سمیرا؟؟ گفت آره دیگه خواهر المیرا :)) گفتم امرتون رو بفرمایین
گفت میخواستم ببینم پرده ی ما آماده شد؟ :)) :))
جداً چی باید جوابشو میدادم؟ :-w ;D


یه بارم داشتم کتاب میخوندم, تلفن هم کنار دستم بود و یهو زنگ زد ;))
شمارشو نگاه کردم, آخرش شبیه شماره ی خونه ی عموی مامانم بود. جواب که دادم یه خانوم بود که صداشم خیلی خیلی شبیه صدای زن عموی مامانم بود ! ;D بعد شروع کرد احوالپرسی, منم گفتم سلام زن عمو, خوبین؟ لیلا جون خوبن؟ عمو چه طورن؟ اون هی میگفت منو شناختی؟ هی من میگفتم بله بله!! :)) بعد یهو گفت من عروسِ خاله یِ مامانتم! من بازم گفتم بله بله! :)) :)) وااای :-"
 
Back
بالا