پاسخ : سوتیها

اینم از سوتی های من زیادن اما آبرو داری میکنم نمیگم

زن داداشم تازگیا باردار شده بعد من زنگ زدم به آبجیم که ازدواج کرده بهش گفتم زن داداش بارداره و به امیر حسین (پسر آجیم)و حمید (شوهرش)بگه
حالا آبجیم پشت تلفن
امیرحسین بدو بیا بدوووووووووووووووووو بـــــــــــــیا دیگه دایی داراب حامله شده نی نی داره

امیرحسینم جیییییییییییغ بابایی دایی داراب حامله شده دایی داراب حامله شده هورااااااااااااااااا

صدای خنده های دامادمون واضح شنیده میشدا

آجیم بعد کهمن بش گفتم فهمید چه سوتی داده

.....................................................
خونه داداشم بودیم خاله زن داداشم اومده بود خونشون
حالا مهمونا میخوان برن
این داداشم میاد برا بدرقه خلاصه
داداشم بلند میگه میخواین رفع زحمت کنین

دیگه بچه ضایع شد خودش کرد تو آشپزخونه تا اینا رفتن

.....................................................
مامان بزرگم وقتی شنید داداشم اینا بچهدار شدن خوشحال شد
وقتی داداشم پیشش بود گفت من آرزوم بود که تو پسری بیاری و منم اسم داداشم رو بچت بزارم
داداشه ما هم جو گیر گفت چشم مامان بزرگ حتما من بت قول میدم اسم داداشت بزارم
اون موقعه بابام پوکیده بود از خنده و هیچ کس نمیدونست چرا میخنده
بعد که مامان بزرگم رفت تو اتاقش :)
بابام گفت میدونی اسمه داییم چی بود؟(رو به داداشم)
داداشم گفت چی؟ :)
بابام گفت نوشاد
داداشم

:-s
ما

بابام

مامان بزرگم
